بسم الرب الحسین علیه السلام
پیش نوشت:درآستانه شبهای عزیز و بزرگ قدر قرار داریم....التماس دعای ویژه و مخصوص از همه خواهران وبرادران دارم....به یاد هم باشیم وبه هم دعا کنیم.....
.........واما ادامه ماجرای سفر:
آری بالاخره حاج حسین یکتا وارد سالن شدند...یکباره همه خاطرات غرورانگیز شلمچه برایم زنده شد....آخه توی اردوی جنوب یک عصر جمعه ما رسیدیم شلمچه....همون جایی که حاج سعید حدادیان میگه عجیب بوی حضرت فاطمه سلام الله علیها رو میده.....بعد از نماز مغرب وعشاء که همه زائرا رفتند مارو نگه داشتند ،گفتند حاج آقا یکتا باهاتون کار داره ....تودل تاریکی شب رفتیم وسط میدون مین(که البته حالا دیگه مینهاش خنثی شدن)نشستیم روی خاکهایی که مقتل شهدای بسیاری بود....وحاج حسین شروع کرد....وما.....
حاضرم تمام زندگیمو بدم تا یکبار دیگه اون یکی دوساعت تکرار بشه.........
بله، با ورود حاجی فضای سالن عوض شد ،آدم دقیقا احساس میکرد که عطر خوشی فضای سالن رو فرا گرفته....هر کس یکبار حاج حسین یکتا رو از نزدیک دیده باشه میفهمه من اغراق نمیکنم .....وحاج حسین گفت که:
پنجم مرداد اردوهای راهیان غرب کشور تمام شده و اکثر مناطق دیگه خادم یا یادمان نداره و شاید از جهتی برای شما بهتر باشه که غربت غرب رو بهتر درک کنید.....چون ما راهیان نوری هااصطلاحی داریم که میگیم:جنوب مظلوم ...و ...غرب غریب ....سعی کنید غربتهای غرب را خوب درک کنید.......
شماها تو این سفر میفهمید که جنگ ودفاع مقدس 8 سال نبوده بلکه بیش از 10 سال بوده....
تواین سفر اگه شهدا اجازه بدهند وبعضی پرده ها کنار برند چیزهای عجیب وغریبی خواهید دید....خیلی فوتهای ریز کوزه گری زندگی هست که میتونید ببینید......
ازکنار جمکران جاکن میشی،دعا کن آقا عنایت کنند...این سفر یک سفر عطاری بشه برات...آخه غرب گل وگیاه زیاد داره....نسخه ای بهت بدهند که دوبار خوردی خوب بشی ،شفا پیدا کنی....تو این سفر قراره دلها آزاد بشه ...اگه با دل رفتی غرب ..تمومه ...کارت حل میشه...اینجا مسجد شجره ات است ،احرام بستی...داری میری منی وعرفات...رفقا بیاید تو دستگاه شهدا...اومدی آسمونی بشی ...به همه زمینیا میخندی اون موقع....اینجا بین الحرمین شما شروع میشه (از جمکران تاکربلای شهیدان).......این سفر رو هجرت ببینید،خدا برای مهاجر تدارک میبینه،به ریزه کاریها دقت کنید،طوری به این سفر برید که آخرش به عین الیقین برسید....وعین الیقین دیدن آقاست...به کمتر ازاین هم راضی نشید....سفت تو این سفر شهادت بخواهید وبگیرید وببرید...یک چیز گرفتنی است و آن هم شهادت است....
میتونید 4 نفر آدم باشید ودنیا رو بهم بریزید...دقت کنید تو این سفر واستفاده ببرید.....
جاده سنندج -مریوان با بیش از 850پیچ....که پیچ به پیچ آن با شهادت مردان بزرگی فتح شد....ارتفاعات وکوههایی که با همه عظمتشان زیر پای بچه بسیجی ها کوچک شدند.....بلو ،صخره عظیم 16 کیلومتری که در دل آسمان برافراشته شده،آنجاست.....
جایی که سر پسر رو جلو چشمای پدرش بریدند و حالا هنوزهم وقتی اون محل رو آسفالتش رو میکنی قرمزه...
خاطرات غرب خاطرات فرد به فرده اما خاطرات جنوب خاطرات لشکر ویگان......میتونید برداشتهای خوبی برای زندگیهای فردی خودتان بردارید.....در غرب رقت قلب بسیار بیشتر از جنوبه...
و حاجی صحبتهاش رو تموم کرد.....
و کامی دوباره در جایگاه قرار گرفت...و نوای: بچه ها زود باشید ،اتوبوسها جلودرب اردوگاه منتظرند.......
ادامه دارد....