سفارش تبلیغ
صبا ویژن

«من عال جاریتین حتى تدرکا دخلت انا و هو الجنة کهاتین‏»
کسى که دو دختر را به پروراند تا بحد رشد رسند،من و او با هم به بهشت در مى‏شویم. (کنز العمال.کتاب نکاح.باب حقوق دختران) .خواننده عزیز که هم اکنون سرگرم خواندن این گزارش هستى،آیا تاریخ یا جغرافیاى عربستان را خوانده‏اى؟.مقصودم از عربستان تنها شهر مکه و مدینه و آبادانى‏هاى کرانه دریاى سرخ نیست.عربستان خوشبخت (یمن) را نیز نمى‏گویم.مقصودم آن قسمت از سرزمین گسترده‏اى است که از یک سو میان وادى حضر موت و صحراى نفود و از سوى دیگر محدود به بیابانهاى دهناء و وادى دواسر است.سرزمین‏هائى که بیشترین مقدار دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر این شبه جزیره را تشکیل مى‏دهد و پس از گذشت قرن‏ها تقریبا همچنان دست نخورده مانده است. آنجا سرزمینى است‏شگفت و شگفتى آفرین.بیابانهاى خشک بریده از جهان آبادانى،خالى از سکنه،دهشتناک از یکسو و رشته کوههاى سوخته از تابش مداوم آفتاب و یادگارهاى آتش فشانهاى روزگاران دیرین،از سوى دیگر،ترکیبى عجیب و در عین حال جالب را پدید آورده است.در فصل تابستان هیچ انسان و یا جاندارى عادى نمیتواند براى مدتى دراز در این دوزخ گداخته بسر برد،و اگر جهانگردى ماجراجو در فصل زمستان یا آغاز بهار قدم در آن سرزمین بگذارد و پس از بریدن فرسنگها راه به نقطه‏اى برسد که دوش یا پرندوش بارانى در آن باریده و مانده آن در گودالى فراهم گشته،ممکن است در کنار آن گودال خانواده‏اى را با یک دو شتر به بیند.آنان نمونه انسان این بیابان‏اند.سخت‏ترین جانداران برابر دشوارى و مخصوصا بى‏آبى. انسان این صحرا خشکیده و لاغر،سیاه چرده،خشن و پرتوان است که او را بدوى و در تداول بدو لقب داده‏اند و حیوان آن،بارکش سرسخت‏تر از انسان که شتر نام دارد. تنها این دو جاندارند که مى‏توانند در صحنه پر تلاش و پیکار صحرا پیروز گردند.رستنى آن هم خارهاى درختچه مانندى است که شب هنگام باد در سرشاخه‏هاى آن مى‏پیچد و بانگى ترس آور پدید مى‏آورد.بیابان نشینان زیر درخت را نشیمنگاه غول و آن بانگ را آواز بچه غولان پنداشته‏اند بدینجهت آن خار را (ام غیلان) نامیده‏اند که به تخفیف مغیلان شده است. درخت آن (در واحه‏ها) و کناره آب‏ها خرماست که در بین رستنى‏ها مظهر مقاومت‏برابر بى‏آبى است.پایدارى انسانهاى سخت کوش در چنان شرایط دشوار،نشانه کوشش پى‏گیر آنان برابر مانع‏هاى طبیعى مى‏باشد:کوشیدن براى زنده ماندن،و ناچار از بدست آوردن آن چیز که مایه زندگى انسان و حیوان است‏«آب‏». بدو هر روز یا هر چند روز باید کوله بار مختصر خود را که جز چند گلوله پیه مخلوط با پشم شتر،و یا چند دانه خرماى خشک در آن نیست،بر پشت ریش آن جانور بردبار بگذارد،زن و احیانا فرزند خردسالش را بر بالاى کوله بار به نشاند،توده‏هاى شن داغ را در هم بکوبد،از دشت‏ها و صخره‏هاى آفتاب خورده بگذرد،و به گودالى برسد که آبى در در آن ذخیره شده است.چه آبى؟تیره،بد بود،پر از کرم و دیگر خزندگان که زودتر از وى خود را بدانجا رسانده‏اند. مسافر خسته از دیدن این تنها مایه زندگانى شاد مى‏شود،کوله‏بار را از پشت‏شتر برمى‏دارد،اما افسوس که شادمانى او دوامى نمى‏یابد،چه در این وقت است که سر و کله مزاحمى نمودار مى‏گردد،موجود سیه بختى چون او،انسانى تیره روز که پاشنه‏هاى ترک خورده و پیشانى چروکیده و سوخته‏اش نشان مى‏دهد او هم در تکاپوى بدست آوردن همان چیزى است که مسافر پیشین ما خود را بدان رسانده،آب. صحرا،این تنها آموزگار بى‏رحم،در طول قرنها به فرزندان خود یک درس بیشتر نداده است: بکش تا زنده بمانى!درگیرى آغاز مى‏شود،دیرى نمى‏گذرد که زمین از خون انسانى بد بخت رنگین مى‏گردد،انسانى که بحکم غریزه مى‏خواسته است زنده بماند،اما حریف نیرومندتر از او بر وى پیروز گشته است.هنوز کام تشنه او و بارکش خسته وى و یک یا دو موجود بى‏نواتر که خود را بدو بسته‏اند،از این مایع تر نشده که دشمن نیرومندترى بى رحمانه دندان خود را مى‏نماید،و بر سر گرفتن آنچه زندگى او و شتر و زن و فرزندانش بدان بسته است،با وى بستیز برمى‏خیزد.افسوس که این حریف بسیار نیرومندتر از حریفى است که هم اکنون از کشتن او فارغ گشته است.حریفى که هرگز نمى‏توان بر او پیروز شد.بچشم خود مى‏بیند داغ آب پائین و پائین‏تر مى‏رود و بجاى آب،بخار متراکم بهوا بلند مى‏شود تا آنکه دیگر جز اندکى لجن و چند کرم نیمه جان در ته گودال باقى نمى‏ماند.بله!آفتاب کار خود را کرده است.باید از اینجا به جاى دیگر برویم... بایستید!براه بیفتید!سرودى است که بدو در سراسر زندگى پر مشقت‏خود بر زبان دارد.هر بامداد بجائى و هر شب در راهى. در این گیرودار و باربندى و بار افکنى،ناگهان آواز خفیفى بگوش او مى‏رسد.این چه آوازى است؟ناله کودکى که هم اکنون دیده بدان زندگانى پر ملامت‏باز کرده است. زن او از رنج زادن فارغ شده و انسانى مادینه بدین جمع بى‏نوا افزوده است.چه بدبختى بزرگى!همیشه از این پیش آمد نگران بود! نوزادى مادینه!دختر!این مایه بدبختىوسرشکستگى!این فرزند به چه کارم مى‏خورد؟. چرا زنم فرزندى نرینه نزائید؟اگر پسر بود نعمتى بود!در کودکى شتر را نگاهبانى میکرد و در بزرگى در کنارم با دشمنان مى‏جنگید!اما دختر موجودى دست و پا گیر است‏بدتر از آن، مایه شرمسارى و ننگ!چرا؟چون فراموش نکرده است که چندى پیش با فلان دسته درگیرى داشت.دختر آنان را به اسیرى گرفت و براى همیشه داغ ننگ را بر پیشانى پدر و مادر و قبیله او چسباند.از کجا که روزى چنین بلائى بر سر خودم نیاید؟ نه!تا دیر نشده باید چاره‏اى اندیشید،و علاج واقعه را پیش از وقوع کرد.این دختر نباید زنده بماند.مبادا موجب شرمسارى گردد،باید او را در دل خاک نهفت. تنها ترس از مستمندى و درماندگى و یا بیم ننگ و سرزنش خویشان نبود که او را به کارى چنین زشت وا مى‏داشت،گاهى هم باورهاى خرافى و اعتقادات بى‏دلیل موجب دختر کشى مى‏شد،چنانکه اگر دخترى کبود چشم،یا سیاه پوست نصیب وى مى‏گردید،آنرا بفال بد مى‏گرفت.گروهى از ادیبان و تاریخ نویسان عرب در قرن حاضر مى‏خواهند این کار زشت را به حساب عاطفه و علاقه بگذارند.اینان مى‏گویند چون پدر محبتى شدید بدین دسته از فرزندان داشت،دختران را به خاک مى‏سپرد تا بکرامت آنان لطمه‏اى نرسد این توجیهى بى اساس است.ما مى‏بینیم قرآن این مردم را سرزنش مى‏کند که چرا این موجود بى‏گناه را بخاطر ترس از تنگدستى مى‏کشید . و در جاى دیگر مى‏گوید: آنروز که درباره آن کودک در خاک نهفته پرسش شود،به چه جرمى کشته شده است؟ بارى موجب این کار زشت هر چه بوده است از زشتى کار نمى‏کاهد.آن مردم در سرزمینى آنچنان، رسمى این چنین داشتند و با یکدیگر رفتارى زشت‏تر و ناهنجارتر از آن و این. این حال بیابان نشین پیش از ظهور اسلام بوده است،اما شهرنشین‏هاى شبه جزیره هم در گرفتارى دست کمى از بیابانیان نداشته‏اند،نهایت اینکه درگیرى آنان از نوع دیگرى بوده است.دسته‏هایى بزرگ از مردم بینوا بکوشند تا تنى چند از دسترنج آنان روزگار را به خوشى و تن آسانى بگذرانند.رقم دارائى آنان هر روز افزایش یابد،و کمر اینان زیر فشار بارهاى سنگین خمیده‏تر گردد.پیداست که سرزمینى با چنین موقعیت جغرافیائى و ساکنانى از این جنس مردم،در دیده نژاد شناسان و دانشمندان علم الاجتماع چه ارزشى خواهد داشت!اگر در آغاز سده هفتم میلادى معجزه تاریخ پدید نمى‏گشت،و در آن بیابان تاریک،ناگهان چشمه‏اى از نور شکافته نمى‏گردید،بى‏گمان امروز کمتر کسى بدان مى‏اندیشید که صحرائى بنام عربستان وجود دارد،تا چه رسد بدانکه بداند این صحرا در منتهى الیه جنوب غربى آسیا و موقعیت تاریخى و جغرافیائى آن چنین و چنانست.مگر جهانگردانى حادثه جو که بتوانند از رشته کوههاى شبه جزیره سینا سرازیر شوند و خشک زارهاى نجد و دره‏هاى تهامه را به پیمایند و خود را به بیابان پهناور نفوذ و یا الربع-الخالى برسانند و بر اثر حادثه‏اى براى همیشه زیر توده‏هاى شن بخواب ابدى فرو روند،و یا از ده‏ها تن یکى جان سالم بدر برد و دیگران را از آنچه دیده خبر دهد.اما سرنوشت چیز دیگرى مى‏خواست.از این سرزمین باید طنینى برخیزد،نخست از شهرکى در کنار دریاى سرخ و سپس واحه‏اى در پانصد کیلومترى این شهر و در شرق این دریا،آنگاه این طنین سراسر شبه جزیره عربستان را پر کند،و به ایران، مصر و بالاخره قاره آسیا و افریقا و سرانجام همه جهان برسد:بیابان گرد تیره روز!آنچه از صحرا آموخته‏اى درست نیست!صحرا آموزگارى بد آموز است،تو باید از خدا درس بگیرى! شعار تو آن نیست که بدان خو گرفته‏اى!تو را براى کشتن نیافریده‏اند.تو خلیفه خدائى و خدا نور،محبت،زندگى،لطیف و رحمت است...تو براى دیگرى زنده‏اى و همه با یکدیگر براى خدائید! آن درس دیگر را هم که سینه به سینه،و یا به تقلید از رفتار پدرانت آموخته‏اى فراموش کن! آنان نیز معلمان خوبى نبودند!باید بدانى که درس را تقلیدى نباید آموخت!دختر نیز مانند پسر است!هر دو به کار تو مى‏آیند!هر دو نعمت‏خدایند!همه نعمتهاى خدا را باید سپاس گفت و نباید یکى را بر دیگرى برترى داد! مردم!شما چرا با دخترانتان چنین رفتارى مى‏کنید؟چرا بدیده کالاى بى ارزش بدانها مى‏نگرید؟شما را چه کسى زاده و پرورده است؟مگر شما در دامان همین دختران که مادر شده‏اند پرورش نیافته‏اید؟،بدانید که چون دخترى در خانه‏اى بدنیا مى‏آید خداوند ملائکه را نزد آنان مى‏فرستد تا بگویند:«اى اهل خانه سلام بر شما!سپس آن دختر را با پرهاى خود مى‏پوشانند و دستهاى خویش را بر سر او مى‏کشند،و میگویند کسى که نگاهبانى او را بر عهده گیرد تا روز رستاخیز یارى خواهد شد»  «کسى که دخترى داشته باشد،و او را زنده بگور نکند،خوار نسازد،پسر را بر او ترجیح ندهد،خدا او را به بهشت‏خواهد برد»  اما این تعلیمات آسمانى که گاه با آیت‏هاى قرآن و گاه بزبان حدیث‏بر گوشهاى گران چنان مردم دیر فهم خوانده مى‏شد،باید با آموزش عملى نیز همراه باشد تا اثر آن بیشتر گردد،و نمونه اعلاى این تربیت عملى،دختر پیغمبر است. این شگفت است که شمار دختران رسول خدا از نخستین زن او خدیجه،بیش از پسران است و شگفت‏تر آنکه پسران او نمى‏پایند و در کودکى مى‏میرند.چنانکه گفتیم از نظر زندگانى بدوى و قبیله‏اى پسر است که چراغ خانه پدر را روشن مى‏کند،و آنکه پسرى جاى او را نگیرد نام او فراموش خواهد شد.چنین کس را ابتر مى‏گفتند و این سرزنش کوتاه بینان مکه به محمد (ص) بود:«او ابتر است.»پس از مرگ نامى از وى نمى‏ماند؟چون پسرى ندارد که جانشین او شود!این عقیده کوردلانى از قریش بود. اما بر وفق مشیت الهى،و برغم این کج اندیشان تاریک دل،از پیغمبر اسلام دخترى ماند و این دختر با گفتار و رفتار خود،چه در زندگانى خصوصى و چه در برخوردهاى اجتماعى-سر سخن پدر و رمز اشارت‏هاى قرآن را بدان خود خواهان نمایاند که‏«ان شانئک هو الابتر.» اى محمد نام تو جاویدان خواهد ماند.آنکه تو را سرزنش مى‏کند گمنام مى‏زید،و گمنام مى‏میرد:آنچنانکه فرزندزادگان او نیز رمز دیگرى از آن بشارت گشتند که: مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سبق... رونقت را روز روز افزون کنم نام تو بر زر و بر نقره زنم منبر و محراب سازم بهر تو در محبت قهر من شد قهر تو تقدیر خدائى چنان بود که پیغمبر اسلام همه محبت پدرى را در حق زهرا بکار برد،تا با این تربیت عملى،آن موجودهاى خود خواه بدانند که باید دختران را نیز چون پسران ارزش نهاد. مگر ما نمى‏گوئیم یکى از سه قسم سنت که پیروى آن بر مسلمانان واجب است رفتار پیغمبر است؟او باید صاحب دختر شود و دختر خود را آنچنان به پروراند،و حرمت نهد،تا پیروان او از رفتار وى درس گیرند و این مایه بقاء نژاد را خوار نشمرند.اما این بدان معنى نیست،که مى‏گوئیم همه حرمتى که پیغمبر به دختر خود مى‏نهاد تنها بخاطر آموزش دیگران بود،نه چنین است.آنجا که سخن از شخصیت اخلاقى فاطمه به میان آید،در این باره به تفصیل خواهیم پرداخت و شما خواهید دید که او سزاوار چنین حرمتى بوده است.آنچه مى‏خواهم بگویم این است که پیغمبر در کنار تعلیمات قرآن موظف بود پیروان خود را عملا نیز تربیت کند....
ادامه دارد....
اما دردودلی از فرشتگان رنجور:
پرستاران کشور تنها توانایی ارائه 30 درصد از ظرفیت خدمات رسانی خود به بیماران را دارند و علت این امر نیز، مربوط به کمبود نیروی انسانی در بخش پرستاری است. محمد شریفی مقدم در خصوص وجود عفونت بیمارستانی و راه شیوع آن از طریق کادر پزشکی، از جمله نیروی پرستاری در مراکز درمانی، به خبرنگار مهر گفت: شکی نیست که پرستاران نقش مهمی در کنترل و شیوع عفونت بیمارستانی بر عهده دارند که به دلیل انجام ندادن کار تحقیقاتی در این زمینه، هنوز نمی توان به طور دقیق و مستند اعلام کرد که چند درصد عفونت های بیمارستانی از این طریق شیوع پیدا می کند. معاون پشتیبانی سازمان نظام پرستاری در عین حال تصریح کرد: مهم ترین امر در رعایت استانداردهای بهداشتی در مراکز درمانی، نیروی انسانی است که این وضعیت در کشور به هیچ وجه ایده آل و مطلوب نیست. وی به ارائه آمار و ارقام در این زمینه پرداخت و گفت: در اروپا و آمریکا به ازای هر یک هزار نفر جمعیت، 7 تا 8 نفر پرستار وجود دارد که این وضعیت برای ارائه حداقل خدمات بهداشتی و درمانی به مردم، باید 3 نفر کادر پرستاری به ازای هر یک هزار نفر جمعیت باشد. شریفی مقدم، وضعیت نیروی پرستاری در ایران را زیر استانداردهای اعلام شده دانست و افزود: در حال حاضر به ازای هر یک هزار نفر جمعیت کشور، یک نفر پرستار داریم که این وضعیت به ازای هر تخت بیمارستانی که باید 2 نفر کادر پرستاری داشته باشد، در ایران نیم نفر است. معاون پشتیبانی سازمان نظام پرستاری تصریح کرد: در حقیقت پرستاران در مراکز درمانی کشور، با 25 تا 30 درصد ظرفیت مشغول ارائه خدمات به بیماران هستند و این امر به دلیل کمبود نیروی انسانی است. وی در عین حال، خسارات ناشی از کمبود کادر پرستاری را ناگوارتر از عفونت بیمارستانی عنوان کرد و افزود: نمی توان از کنار "مرگ های پنهان" که به دلیل کمبود پرستار در مراکز درمانی رخ می دهد، بی اعتنا گذشت. شریفی مقدم، ساده ترین راه جلوگیری از عفونت بیمارستانی را "شستن دست" عنوان کرد و افزود: این کار به دلیل کمبود وقت پرستاران در ارائه خدمات به چند بیمار در حداقل زمان، ممکن نیست و لذا، خطراتی از این طریق متوجه خود پرسنل پزشکی و بیماران است. به گفته معاون پشتیبانی سازمان نظام پرستاری؛ کار زیاد، خستگی مفرط، اضافه کاری اجباری و... از عوامل بالا رفتن خطای پرستاران محسوب می شود که این امر نیز فقط به دلیل کمبود نیروی انسانی در مراکز درمانی، اتفاق می افتد .


   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :27
بازدید دیروز :8
کل بازدید : 625715
کل یاداشته ها : 114


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ