موضوع این مقاله گزارشى از زندگانى دختر پیغمبر است.بزرگترین بانوى اسلام فاطمه یا فاطمه زهرا.ولى خواننده خواهد دید،آنچه در این مجموعه فراهم آمده تنها سرگذشت زندگى شخصى نیست،رویدادهائى است آموزنده و عبرت آمیز-هر چند گزارش زندگى شخصیتهاى بزرگ و برجسته تاریخ خود درسى آموزنده است.آنچه در این صفحات مىخوانید تحلیلى از چند حادثه شگفت است که قرنها پیش از زمان ما رخ داده است،اما اگر قهرمانان این حادثهها را از حادثهها جدا کنیم،خواهیم دید آن حادثهها در طول تاریخ حتى در زمان ما نیز،در گوشهاى از جهان رخ داده است و میدهد.اگر زمان و مکان رویدادهایى که درباره آن سخن میگوئیم،با ما فاصله بسیار دارد،آثارى که از آنها بجاى مانده نه تنها دیرینگى نگرفته،بلکه تازگى خود را همچنان نگاه داشته است.و شما پس از خواندن این کتاب خواهید دید آنچه مىگویم گزاف یا اغراق نیست. آن حادثهها چیست؟ دو جنبش متضاد که پس از مرگ پیغمبر اسلام در مدینه-مرکز استقرار و نشر دین اسلام-پدید گردید: 1-جنبشى که مىکوشید روش پیغمبر اسلام (ص) را در اداره حوزه اسلامى دنبال کند،و به تعبیر دیگر مىخواست نگاهبان سنت رسول خدا باشد. 2-حرکت دیگرى که به گمان و یا باجتهاد خویش،به تناسب پیشرفت زمان،تجدید نظر در نظام سیاسى و احیانا بعضى نظام حقوقى دین را ضرورى مىدانست،و معتقد بود سنت گرایان واقعیت را چنانکه باید درک نمىکنند،و این دگرگونى متناسب با خواستههاى عصر،و به سود مسلمانان و موجب تقویت قدرت مرکزى و حفظ وحدت اسلام است.و اگر بخواهیم همین معنى را در قالب عبارتى روشنتر بریزیم باید گفت: حرکتى بود که مىخواست مسیر حکومت در راههاى ترسیم شده عصر پیغمبر باشد و حرکتى که استقرار نظام سیاسى تازه را-هر چند با سنت رائج مطابقت ننماید-ضرورى مىدانست.امروز هم که نزدیک چهارده قرن از آن حادثه مىگذرد،هر دو جنبش طرفدارانى از مسلمان و جز مسلمان،شرقى یا غربى دارد. فاطمه (ع) و شوهرش و خاندان پیغمبر و تنى چند از یاران آنان،پیشروان حرکت نخستین بودند و گروهى (بیشتر مهاجران و کمتر انصار) رهبران حرکت دیگر. چنانکه در ضمن این گزارش خواهیم دید،رویدادهاى پى در پى دختر پیغمبر اسلام را ناچار ساخت که خود پیشرو سنت گرایان گردد.او با سخنرانى،اندرز،اعتراض،ناخشنودى نمودن وسرزنش،سنتشکنان و یا تجدد طلبان را از عاقبت نامطلوب روشى که پیش گرفتند آگاه ساخت.بر خلاف آنچه بعض نویسندگان نوشتهاند،و ظاهر بعض روایات هم شاید آنرا تایید کند،آنچه در آن روزها گفتند و کردند جنبه شخصى ندارد.نه آنروز و نه این زمان تنها سخن بر سر آن نبوده و نیست که:شخصیتى که سال سى و پنجم هجرى زمامدار مسلمانان شد باید سال یازدهم بخلافت رسیده باشد.یا فلان مزرعه را چرا گرفتند؟و چه مبلغ درآمد داشته؟یا اگر درآمد آنرا از صاحب آن باز داشتهاند،غرامت آن چیست؟.یا او از چه راه مىتواند نان خورش فرزندان خود را آماده کند؟دقت در اسناد دست اول،و سخنان على و فاطمه و فرزندانش (ع) و مطالعه روشى که در زندگانى پیش گرفتند،روشن مىسازد که این خاندان بدانچه نمىاندیشیدهاند مهترى یا مالدارى بوده است. گفتگو و کشمکش از این جا پدید شد،که اگر امروز نظامى عادلانه و اصلى تثبیتشده و به سود دستهاى خاص تغییر یافت،چه کسى تضمین مىکند که فردا و پس فردا اصلهاى دیگرى دگرگون نشود؟و بدنبال آن مشکلى از پس مشکلى پدید نگردد؟تا آنجا که نظام اصلى یکباره درهم بریزد و مقررات آن اصالتخویش را از دستبدهد. هنوز بیش از ربع قرن بر فریاد اعتراض نمىرفت که نسل آن روز این حقیقت را دریافت و عاقبت نامیمون سنتشکنى را بچشم خود دید،اما دیگر کار از کار گذشته بود.و بیش از نیم قرن نگذشت که بیک باره هم نظام سیاسى و هم قوانین مدنى و حقوقى که با چنان تلاش و کوشش و مجاهدت و قربانى دادن فراوان پى ریزى شده بود بهم خورد.روش حکومت الهى به سیرت دوره جاهلى باز گردید.و زمامدارى خاص خاندانى گردید که پیش از اسلام نیز بر عرب مهترى مالى و احیانا سرورى سیاسى داشتند. کتاب حاضر وظیفه ندارد این دو حرکت را تحلیل کند،و درباره رفتار سران دو نهضتبداورى برخیزد،یا درباره آن دسته از مسلمانان که در چنان دوره پرآشوب مىزیستند قضاوت نماید.اکنون قرنهاست از آن حادثه میگذرد. صدها کتاب و دهها مقاله و هزارها سخنرانى بر سر حق بودن یکى از دو جریان و باطل بودن دیگرى نوشته و القا شده است،اما چون یکى از دو دسته نمىخواهد تسلیم منطق دیگرى شود،بحث و جدال همچنان تازگى خود را نگاه داشته است.اگر چنین بحثها به نتیجه میرسید،و یا اگر نتیجه آن از روى انصاف پذیرفته مىشد،باید در همان روزهاى نخست پایان یابد. چرا آن درگیرى و درگیرىهاى همانند آن نباید به نهایتبرسد؟خود بحثى است. متاسفانه من نه آن تسامح و یا روشنبینى عرفانى را دارم که بگویم:چنین تضادها سطحى و صورى است و سنت جارى الهى بخاطر بقاى جهان آنرا خواسته است: چونکه مقتضى بد دوام آن روش مىدهدشان از دلایل پرورش تا نگردد ملزم از اشکال خصم تا بود محجوب از اقبال خصم تا که این هفتاد و دو ملت مدام در جهان ماند الى یوم القیام و سرانجام کنگرهها از منجنیق بیرون خواهد رفت و حرکتها بیک نقطه خواهد رسید،و سنت گرا و سنتشکن هر دو در کنار هم و در جوار آمرزش حق تعالى خواهند زیست،نه چنین صلاحیتى را در خود مىبینم و نه وظیفهاى که بر گردن گرفتهام این رخصت را بمن خواهد داد.کسانى که پژوهش تاریخ را عهدهدار مىشوند،جز مطالعه اسناد و تتبع در گزارشهاى گوناگون و مقابله و جرح و تعدیل روایتها چارهاى ندارند.گزارشگر ناچار باید آنچه را رخ داده بنویسد،و تا آنجا که مىتواند باستناد و قرائن در باره رویدادها داورى کند،و نقطههاى انحراف را-اگر موجود باشد-بنمایاند.در اینصورت است که حقیقت آشکار خواهد شد.اما آن سندها را چگونه بپذیریم؟و چسان طبقهبندى کنیم و با چه میزانى بسنجیم؟، خود کاریست دشوار. از روزیکه این حادثه رخ داده است،تا آنگاه که محدثان و مؤرخان آنرا در کتابهاى خود ثبت و ضبط کردهاند و از گزند فراموشى،تصرف در عبارت،و دیگر عوارض مصون مانده،دویستسال یا اندکى کمتر گذشته است.در آن دو قرن سیاستهاى نیرومندى-که هر یک دستهها و گروههاى چندى را زیر پوشش و یا بدنبال خود داشته-برابر هم ایستاده و یا یکى جاى خود را بدیگرى داده است.آنانکه با تاریخ صدر اسلام تا پایان سده سوم آشنائى دارند،مىدانند جعل روایت،تخلیط و تدلیس در آن،محو حدیث و یا تفسیر و یا تاویل حدیثبه سود خود و باطل ساختن دعوى حریف کارى رائجبوده است. گروههاى وابسته به سیاست اموى،خوارج،عباسى و گروههاى مقابل آنان،نو مسلمانانى که گواهى به خدا و پیغمبرى محمد (ص) را وسیله حفظ جان ساخته و در نهان تیشه بریشه این دین مىزدند،استادان مکتبهاى فکرى که در حلقههاى درس،تنها مىخواستهاند سخن طرف مقابل را باطل سازند،چه دستکاریها در این مدت دراز در این سندها کردهاند؟خدا مىداند،حال سندهاى سیاسى چنین است.اما داستانهاى تاریخى و روایتهائى که بیان دارنده زادروز و یا سال مرگ یکى از شخصیتهاست،در این گونه گزارشها هم چون اعتماد راویان بر حافظه بوده است،کمتر دیده مىشود حادثهها یکسان روایتشده باشد.در چنین شرایط چه باید کرد؟نویسنده این صفحات کوشیده است تا حد ممکن گزارش خود را بر اساس سندهاى دست اول و یا نزدیک به دست اول تنظیم کند،چه در این سندها احتمال دستخوردگى کمتر است . و نیز تا آنجا که توانسته است گزارشها را با قرینههاى خارجى تطبیق کرده و بالاخره از میان گفتههاى گوناگون آنرا پذیرفته است که همه و یا اکثریت در قبول آن هم داستاناند و یا بگونهاى آنرا تایید مىکنند. با اینهمه نمىگویم آنچه نوشتهام حقیقتى است که در خارج رخ داده است،چه آن حقیقت را جز خداى تعالى دیگرى نمىداند......
ادامه دارد.......