طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

سعید ثعلبی همان رزمنده شجاعی است که این روزها به دلیل ضایعه شیمیایی و خس خس گلویش، به ناچار از کپسول اکسیژن استفاده می کند. او صاحب همان عکس معروف دفاع مقدس است. رزمنده ای که ایستاده و تفنگ به دست گرفته و پیشانی بند «یا مهدی ادرکنی(عج)» بر پیشانی اش بسته است.

سال ?? در بستان زندگی می کردیم که بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره کرد. به حمیدیه رفتیم. تصمیم گرفتم به جبهه بروم اما به دلیل سن کمم، در بسیج ثبت نامم نکردند. آنقدر سماجت کردم که در بسیج حمیدیه قبولم کردند. در کرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اینکه ?? سال داشتم، بعد از مدتی مسئول گردان ?? نفره شدم.

کرخه نور در شمال جفیر قرار دارد. سال ?? نزدیک های عملیات بیت المقدس بود که برای شروع، باید آنجا را پاک سازی می کردیم.

عراقی ها، کرخه نور را مین گذاری کرده بودند. بچه ها همه داوطلب بودند که از معبر مین رد بشوند و راه را باز کنند. آخرش قرعه کشی کردیم. دو بار قرعه زدیم و هر بار اسم بچه های خوزستانی درآمد. صدای اعتراض شمالی ها بالا رفت. می گفتند: ما مهمانیم، شما در خانه خودتان هستید، بگذارید ما برویم. ما چاره ای نداشتیم، گذاشتیم دوباره قرعه بیندازند، گفتیم مهمانند، باید احترام بگذاریم. بالاخره آنها رفتند. ساعت یک بعد از ظهر بود که آزادسازی کرخه نور را شروع کردیم.

آن روز ?? نفر از بچه ها از روی مین ها رد شدند. مین ها ضدنفر بودند و می کشتند؛ برگشتی در کار نبود. مسیر ?? متری را بچه ها یکی یکی رفتند و باز کردند.

من حساب می کنم که در هر متر، حداقل یکی شان به شهادت رسید. اولی در قدم اول، دومی بعد از او، سومی... و هر کدام که پیش می رفت، پا جای پای کسی می گذاشت که لحظه ای پیش از او، جلوی چشمش در غبار انفجار مین ضدنفر گم شده بود.

فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.

نه، چاره نبود، بچه ها می رفتند و راه را باز می کردند. معبر مین از خاکریز مقدم خودمان بود به خاکریز دشمن. بچه ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اکبر و یاحسین (ع) می گفتند و می رفتند و از روی مین رد می شدند و راه را باز می کردند.

این عکس را یک عکاس در هورالعظیم انداخت
سال ?? در عملیات والفجر یک در هور العظیم بودیم که عکاسی آمد و عکسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم.

دیگر او را ندیدم، ولی عکس را داشتم. از کنگره ها و جشنواره های زیادی سراغ این عکس را می گرفتند و دنبالش می گشتند، من هم به آنها می دادم.بعضی ها به اشتباه تصور می کنند که این صاحب این عکس در جبهه به شهادت رسیده است اما این گونه نیست. من زنده ام و حالا با مشکلات شیمیایی ام دست و پنجه نرم می کنم.

در عملیات خیبر شیمیایی شدم

قبل از مجروحیت شیمیایی ام، در عملیات بیت المقدس برای آزادی خرمشهر، یک بار از ناحیه دست چپ زخمی شدم و یک بار دیگر دچار موج انفجار شده بودم، با این همه دوباره به جبهه برگشتم. سال ?? در عملیات خیبر شیمیایی شدم.

آن روز چند نفر زخمی شدند. من با قایق، زخمی ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان می بردم که شط را بمباران شیمیایی کردند. ما هم خبر نداشتیم که اصلا شیمیایی چی هست. ساعت ?? و نیم صبح بود. روی آب بودیم و آن جا هوای شیمیایی را تنفس کردیم. بمب شیمیایی را توی آب انداختند. نیزارها همه سوختند. دودش سفید و غلیظ بود و در هوا می چرخید.

وقتی به ساحل رسیدیم، یکی از بچه ها آتش گرفته و روی زمین افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش کردم. خودم هم بدنم می سوخت. ما را به بیمارستان بردند. بین مجروح هایی که با قایق به ساحل رساندم، اسرای عراقی هم بودند. آن موقع استادیوم ورزشی اهواز تبدیل به نقاهت گاه مجروحین شیمیایی شده بود. ما را به آنجا بردند و شست و شو دادند و بعد هم به بیمارستان نجمیه تهران منتقلمان کردند. دوران بستری ام سه ماه طول کشید. بدنم تاول زده بود، احساس خفگی داشتم، خون استفراغ می کردم. هنوز هم همینطور.

بله، سال ?? در شلمچه دچار مجروحیت شیمیایی عامل گاز اعصاب شدم. عراقی ها بعد از این که فاو را گرفتند، می خواستند شلمچه را هم بگیرند که ما آنجا بودیم. برای همین هواپیماها آمدند و ده تا ده تا بمب های گاز اعصاب ریختند. ما توی سنگرمان بودیم، رفتیم ماسک زدیم ولی دیگر فایده نداشت. سه نفر بودیم. تشنج کردیم. یکی از بچه ها، بچه تبریز بود، ?? ـ ?? ساله. سرش را محکم می زد به دیوار. خون از سر و صورتش سرازیر شده بود ولی هیچ چیز را احساس نمی کرد. فقط سرش را محکم می زد توی دیوار.

از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آن جا بردند تهران. بیمارستان نجمیه، بیمارستان بقیه الله، بیمارستان مصطفی خمینی و بیمارستان جماران. برای مجروحتیم با گاز اعصاب نزدیک شش ماه بستری بودم.

در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند و خودشان جای بعدی هم بیدار می ماندند و نگهبانی می دادند. بچه ها با هم مثل برادر بودند. پوتین های همدیگر را واکس می زدند، لباس های همدیگر را می شستند، کسی نمی گفت این لباس کی است و آن لباس کی است. همه را با هم می شستند.

حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عملیات همه حاضر بودند. همه می خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خیلی سخت بود. بچه ها توی جنگ دیده اند، خط مقدم شوخی نیست.همه این ها، مرا به جذب جبهه می کرد.

سال ?? ازدواج کردم. یک هفته بعدش یک شب آمدند درِ خانه دنبالم و گفتند بیا برویم عملیات، من هم رفتم! عملیات خیبر بود، همان جا شیمیایی شدم. خانمم هم چیزی نمی گفت. می گفت: آزادی، برو.

شبها بیدار هستم
حالا هم خیلی سخت است. باید دارو بخورم تا اعصابم آرام بگیرد. عصبانی می شوم، خوابم نمی برد، شب ها بیدار هستم. گاز اعصاب مغز را داغان می کند، انگار یک چیزی توی سر آدم را می خورد. حالا شب و روز قرص می خورم، داروهایم هم همه خارجی هستند. هر شب باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم و ...

خودمان راهمان را انتخاب کردیم. خودمان خواستیم و رفتیم و مجروح شدیم. من هم حالا با همین دردها تا آخر عمر ادامه می دهم. باید مردم بدانند، باید بچه ها بدانند. هرچه باشد باید بگویند که جانبازها ذخیره هشت سال دفاع مقدس هستند. باید بگویند که آنها که رفتند، خودشان را برای دین و ناموس و کشورشان فدا کردند.

حالا بچه ها مثل بچه های زمان جنگ نیستند. این بچه ها پرورش و هدایت می خواهند، باید کسی باشد که راه آنها که به جبهه ها رفتند را ادامه بدهد. این بچه ها باید از یک جایی شروع کنند، باید به کشورشان وفادار باشند. ایثار و فداکاری باید زنده بماند.

ما در زمان جنگ در حال دفاع بودیم. ما فقط از خاک خودمان دفاع می کردیم. فقط به فکر کشور خودمان بودیم، می خواستیم مرز خودمان را نگه داریم. خدا را شاهد می گیرم که باید مرزهایمان را با قدرت نگه داریم. همین حالا هم برای دفاع از وطنم، خودم حاضرم از روی مین رد بشوم و فدایی بشوم.

منبع: وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران


  

آیا صاحب این عکس را می­‌شناسید؟


 


 

 

خوب دقت کنید.

او را می­شناسید؟

بی شک بارها و بارها عکس او را بردیوارهای شهر، یا وبلاگهای دفاع مقدس، یا در سمینارها و جلسات مربوط به دفاع مقدس دیده­ اید.

حال بگویید: از دیدن این نگاه پر جذبه، چه احساسی در شما بوجود می ­آید؟ او را نماد چه می­دانید؟

شهامت؟

اقتدار؟

ایستادگی؟

صبر؟

شجاعت؟

بی باکی؟

شهادت؟

...

آری من نیز همه این نمادها را در تصویر پر صلابت او دیدم.

من نیز تصور داشتم که او شهیدی از تبار عاشقان بوده در دوران دفاع مقدس، بهشت را با بها و بی بهانه خریده و از رنج بودن در زندان دنیا رها شده است.

اما نه؛ اینگونه نبود.

او از حادثه جنگ رهایی یافته، با تنی زخمی زندگی پس از جنگ را نیز چشیده و سالها زنده مانده و در حوالی شهر مقدس مشهد، در روستایی کوچک زندگی کرده است.

او در طول این سالها بصورت ناشناس و در گمنامی تمام، در اوج فقر، با انبوه درد، در کنار ما زیسته و ما در حالی که عکسش را در جای جای شهر می ­چسباندیم و به صلابتش فخر می­فروختیم، از روح بلند او بی خبر بودیم.

از شما می­پرسم آیا از صاحب این تصویر پر صلابت که نشان افتخار شما در مجالس و کنگره­ها و سمینارها و مناسبتهای جنگی است خبری دارید؟

من خبری غم انگیز دارم.

او سالها در درد شیمیایی سوخته و دم بر نیاورده. نحیف و لاغر و بیمار و دردمند شده و آخ نگفته است. بارها از او خواسته ­اند که برای گرفتن حق سالها جنگیدن و شیمیایی شدنش به بنیاد برود، اما پاسخ دندان شکن او چنین بوده:

"چه حقی؟ مگر من برای حقوق خودم به جنگ در راه خدا رفته­ام؟ حق من همین درد است. همین رنج. همین چکه چکه آب شدن."

مرد با صلابت جنگ در درد شیمیایی بیادگار از سالها حضورش در میدانهای جنگ ذره ذره چکید و آب شد و چون قطره­ای زلال در دل خاک فرو رفت و ما هنوز هم پس از گذشت سالها از مرگ با عزتش از او غافل مانده ­ایم. تنها عکس او را چون سند افتخاری بر هر کوی و برزن و در جای جای شهر می­زنیم، بی آنکه از صاحب تصویرخبری بجوییم.

او به واقع شهید گمنام است. مردی که بر قبرش واژه شهید ننوشته ­اند،  اما خدا می­داند که شهید است.

زیارتگاه او در روستای گجوان مشهد است. همین امروز سری به آنجا بزنید.

منبع: وبلاگ استاذنا


  
کمپین "یک میلیون امضا " برای توقف جنایت‌های آل‌سعود و آل‌خلیفه در بحرین

 

خبرگزاری فارس: بر اساس قوانین سازمان ملل، در صورتی که یک میلیون امضا برای موضوعی جمع‌آوری شود، دبیر کل این نهاد بین‌المللی موظف به پیگیری این موضوع می‌شود.

به گزارش فارس، بر اساس قوانین سازمان ملل در صورتی که تعداد امضاهای یک کمپین به یک میلیون نفر برسد دبیر کل سازمان ملل موظف است که آن موضوع را پیگیری کرده و نسبت به آن اعلام موضع کند،‌در همین راستا برای توقف کشتار مردم بحرین توسط رژیم آل‌خلیفه و عربستان سعودی،‌کمپینی ایجاد شده است تا بتوان این تعداد امضا را جمع آوری کرد.برای رای دادن باید به لینک زیر مراجعه کرد.

http://www.petitiononline.com/ssi2011/petition.htm
l

بعد از باز شدن این لینک، باید به انتهای صفحه رفته و بر روی گزینه click here to sign petition کلیک کرد. پس از باز شدن صفحه بعدی، در مستطیل اول نام و در مستطیل دوم آدرس پست الکترونیکی (ایمیل) خود را وارد کنید. و نیازی به پر کردن دیگر مستطیل ها نیست، پس از آن بار دیگر بر روی گزینه sign petition باید کلیک کرد.

پس از باز شدن صفحه بعدی، حتما بر روی گزینه approve signature باید کلیک کرد تا رای دادن شما به ثبت برسد.

در ادامه ترجمه متن منتشر شده در این کمپین ارائه می‌شود:

"جناب آقای "بان‌کی مون " ‌دبیر کل محترم سازمان ملل متحد مستحضرید که نقض حقوق بشر توسط هر فرد وگروهی که صورت گیرد،محکوم است ، زیرا که علاوه بر سلب حقوق وآسایش انسانها ، به بی مبالاتی نسبت به اجرا واحترام به این حقوق منجرمی گردد وسکوت وبی اعتنایی در برابر نقض این حقوق باعث سرافکندگی در پیشگاه خداوند وملتها وتاریخ بشر خواهد شد.

کشتار وحشیانه شهروندان وغیرنظامیان بویژه زنان وکودکان بی دفاع کشورهایی نظیر بحرین، لیبی ویمن ناقض حق اولیه حیات ،حق تعیین سرنوشت وحق آزادی بیان است که ازجمله اساسی ترین حقوق ابناء بشرمی باشند ودر عرف ها ومعاهدات بین المللی نظیر اعلامیه جهانی حقوق بشروکنوانسیونهای بین المللی مورد تاکید قرار گرفته اند.

آن چه امروزه در این کشورها در حال روی دادن است بوضوح مصداق بارز نقض این گونه حقوق انسانهاست که عناوین مجرمانه آن را می توان درموارد مختلف کنوانسیونهای چهارگانه ژنو جستجو نمود.

این نقض فاحش حقوق بشر و سلب حیات وآزادی انسانهای مظلوم،مستلزم توجه جدی وفوری سازمان ملل متحد وتمامی اعضای جامعه بین المللی می باشد ،که با چنین روندی اگر خود آنها روزی در معرض چنین اتفاقی قرار گیرند چه دفاعی خواهند داشت.
پر واضح است که افتخار یا ننگ تمامی این اتفاقات جهانی این مقطع از زندگی بشر ،در تاریخ به نام این سازمان وعلی الخصوص در کارنامه دوران مسئولیت جنابعالی ثبت خواهد شد.

از این رو ما آزاد یخواهان سراسر جهان در حمایت از صیانت ابتدایی ترین حقوق بشر ،از جنابعالی به عنوان دبیر کل سازمان ملل ،که مرجع اصلی نظارت براجرای اسناد ومعاهدات بین المللی حقوق بشرمی باشید،در این برهه حساس از تاریخ زندگی بشراین مسئولیت بزرگ وسرنوشت ساز را برعهده دارید ،مصرانه خواهان پیگیری واجرای مفاد ذیل می باشیم :
1) مداخله سریع وقاطع جهت توقف فوری وبی قید وشرط کشتار بی رحمانه مردم؛2) اخراج مداخله گران بیگانه اعم از نظامی وغیر نظامی از کشورهای مذکور؛3) فراهم آوردن مقدمات وشرایط لازم ،جهت تعیین سرنوشت این کشورها بدست ملت هایشان.
به امید آنکه سازمان ملل،سازمان مدافع ملتهای در بند و رنج دیده از جور ظالمان ومستکبران باشد . "


  
اختصاصی"افشانیوز"
 
میرحسین موسوی از دوران پیش ازانقلاب و در چند برهه زمانی تحت درمان  دو روان پزشک آلمانی و ایرانی بوده است.
میرحسین موسوی از دوران پیش ازانقلاب و در چند برهه زمانی تحت درمان  دو روان پزشک آلمانی و ایرانی بوده است. بنابر پیگیریهای خبرنگار افشا نیوز،روانشناس آلمانی موسوی که دربرهه ای قبل ازانقلاب و مدتی (حدود ??سال) پس ازانقلاب با میرحسین ارتباط داشت؛ فردی مذهبی اهل شهر پریکسن‌اشتاد (Prichsenstadt)  به نام دکتر" لوکاچ  وهلشتتر"، بوده و مطب و کلینیک نامبرده در خیابان  "ریپربان"، (Reeperbahn) در سن پائولی شهرهامبورگ  واقع شده بود.این پزشک در دوره ای عضویت درمجلس ایالت هامبورگ بورگرشافت (Bürgerschaft) را کارنامه خود داشته است.
بنا براین گزارش دیگر روانشناس میرحسین موسوی  که از پزشکان ایرانی است،درگفتگویی با خبرنگار«افشا نیوز» بخش های ناگفته ای از روحیات و شخصیت وی را تشریح کرد.
وی که بنا به ملاحظاتی که نخواست نامش فاش شود،در این زمینه گفت:آقای مهندس موسوی مدتهاست از بیماری دوشخصیتی که در اصطلاح پزشکی به آن اسکیزوفرنی می گویند رنج می برد. وی افزود:متاسفانه دکتر" لوکاس وهلشتتر" که از طریق یکی از نزدیکان موسوی به ایشان معرفی شده بود در طول سالهای گذشته فقط داروهای عجیبی برای وی تجویز کرده بود که حتی باعث حاد شدن بیماری وی نیز شده بود که پس از فوت پزشک نامبرده از طریق دکتر.... به خانم رهنورد معرفی شدم و از سال ??رسما پزشک جناب مهندس موسوی می باشم .
وی  در ادامه گفت: از سال ??-?? بیماری حاد مهندس موسوی که بیشترین علت را در انزوای وی داشت کم کم فروکش کرد و لیکن بیماری دیگری به سراغ ایشان آمد با نام اختلال رفتاری در تشخیص (disorder Bipolar) که یک بیماری است که با ایجاد اختلال در نفر باعث بروز تغییرات و دگرگونی های ناگهانی در رفتار ، حالات ، انرژی و توانایی عملکرد فرد مبتلا می شود . ممکن است هر فردی در زندگی شخصی به دلایل مختلف مانند شرایط محیط زندگی ، فشار کاری و ... تغییراتی در حالات و رفتار خود مشاهده کند مثلا این که یک روز کاملا شاد و بشاش و پر انرژی است و در روز دیگر افسرده و کسل و بی حال.
 وی افزود: افزایش محسوس در میزان انرژی و فعالیت بیمار ، ناآرامی و بی قراری ،رفتارها و حالات ناشی از شادی و خوشحالی بیش از حد ، تحریک پذیری و زود رنجی شدید ، بی ثباتی و ناپایداری عقاید و به قول معروف از شاخه ای به شاخه دیگر پریدن سریع و تند و بدون تامل صحبت کردن ،حواس پرتی و عدم تمرکز،عدم توانایی جهت قضاوت میان خوب و بد ، درست و نادرست، بروز رفتارهای پرخاشگرانه و تهاجمی بدون دلیل، از جمله علائم این بیماری می باشد.
این پزشک روانشناس در ادامه پیرامون تاثیر خانواده و اطرافیان بر این بیماری گفت: افراد مبتلا به بیماریهای روحی و روانی از جمله بیماران مبتلا به دو شخصیتی به حمایت و کمک افراد خانواده و دوستان خود نیازمندند . متاسفانه خانواده مهندس موسوی از ایفای چنین نقشی عاجز بوده اند و کاملا در تقابل با پروسه درمان حرکت کرده اند. در بسیاری از موارد دیده شده است که تشویق و کمک نزدیکان این بیماران در کوتاه تر شدن  پروسه درمانی بسیار موثر بوده است .این بیماران نیاز به بستری شدنهای طولانی مدت در بیمارستان دارند و قطعا در این زمان بیشتر از هر وقت دیگری به حمایت و تشویق و دلگرمی نزدیکان و دوستان خود محتاجند . گاهی اوقات افراد خانواده مجبورهستند خود را با شرایط بیمار وفق دهند گرچه این کار بسیار مشکل است ، اما تحمل و کمک به بیمار واقعا ضروری و مهم است . جناب موسوی سالهاست ? داروی فلوکستین Fluoxetine ، پاروکستین Paroxetine  و سرترالین Sertraline را مصرف می کند و هر موقع که این داروها را با تاخیر مصرف می کند و یا اصلا مصرف نمی کند رفتارها و واکنشهای خاصی از جانب وی دیده میشود که عواقب وخیمی هم برای خود ایشان و هم اطرافیانشان دارد . وی در پایان گفت: بنده از ?-? ماه قبل ا زانتخابات ?? دیگر پزشک معالج ایشان نیستم .

  

 

گفت‌وگو با عضو ستاد نیاوران میرحسین و صاحب پوستر معروف

 

خبرنامه دانشجویان ایران: پس از اهانت ها و حرمت شکنی های مداوم جریان مدعی تقلب در انتخابات نقاب ها یکی پس از دیگری کنار رفت و شعارهای پر زرق و برق رنگ باخت؛ حماسه نهم دی و کاهش غبار فتنه از صحنه سیاسی کشور باعث شد تا بار دیگر منطق جایگزین احساسات شود و فضا برای تصمیم گیری های عقلانی مهیا.

9 دی ماه 88 بعد از آنکه غبار های فتنه خوابید گروه گروه مردم ایران برای دفاع از حریم امن ائمه اطهار(ع) از همه رنگ به خیابان ها آمدند و شعار "حسین حسین" واقعی سر دادند.

انتخابات تمام شد ولی داغ تهمت های ناروا هنوز باقی است، برخی ها این داغ را از روزی احساس کردند که سبز علوی را روی شعارهای اموی سوار دیدند برخی امروز که کارشان به آتش زدن بیرق حسین(ع) رسیده است.

 

یکی از این افراد، "محمد رضا رضاییان" است که 9 دی 88 بعد از ماه ها که به قول خودش "سبز" بود آمده بود تا از دروغ گویان و کودتاگران مدرن ابراز برائت کند.

صاحب عکس معروف "آقای موسوی ما ... خوردیم به تو رای دادیم" روبروی خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران» نشست و از ماه ها سردرگمی گفت و گفت.

وی عضو ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در نیاوران بوده و امروز از تغییر موضع و اظهار تاسفش از رای به میرحسین موسوی پرده برداشت.

خبرنگار خبرنامه دانشجویان ایران: از نقطه صفر ماجرا شروع کنیم؟ یا اینکه از نقطه اوج ماجرا؟ چقدر پول گرفتی تا اون پلاکارد کذا را بالا بگیری؟ خودتون اون پلاکارد رو نوشته بودید؟

رضائیان: منظورتون «ساندیس و کیک» دیگه! تازه یک «پیراهن سبز» هم داشتم، که می خواستم پاره کنم ولی چون ساندیسش مشتی نبود، دیگه از پاره کردنش منصرف شدم!!

رضائیان که در نهم دی پلاکاردی با شعار "آقای موسوی! ... خوردیم بهت رای دادیم" در مورد شروع فعالیت سیاسی خود گفت: اوایل خرداد ماه امسال از طرف یکی از دوستان، به ستاد نیاوران (میرحسین) معرفی شدم. من شرایط کاری خودم را مطرح کردم و گفتم که فقط صبح ها وقت دارم. چون اوایل کار بود و آنها نیاز به نیرو داشتند، هرکس برای کار اعلام آمادگی می کرد، برای کار اجرایی ثبت نام می شد.

رضائیان با اشاره به حضور در میتینگ 2 خرداد در سالن 12 هزار نفری آزادی گفت: فضای خیلی خوبی بود یعنی حداقل مطابق ذهنیات من بود. یک فضای کاملا شاد، آزاد و البته با سخنرانی های پوپولیستی! آقای "کامبوزیا پرتوی" صحبت کرد و گفت: "من هر کاری که این رئیس جمهور می کنه، احساس حقارت می کنم. هر جایی این رئیس جمهور می ره، من احساس حقارت می کنم. و بیشتر از همه احساس حقارت می کنم چون یک آدم کوچولو منو کوچیک کرد" بعد فائزه هاشمی صحبت کرد و گفتن اینکه «بر این آقا امر مشتبه می شه و ادعای امام زمانی می کنه». بیشتر سخنرانی ها مبنای منطقی نداشت؛ فقط جنبه احساسی و پوپولیستی و البته عوام فریبانه، برای اینکه ملت خوششون بیاد و خوشمان هم آمد.

شعار ها هم علیه امام و انقلاب مثلا شعار «ننگ ما ننگ ما وزیر فرهنگ ما»؛ «دولت سیب زمینی» هرچند توهین به دولت بود ولی ضد نظام نبود. حتی شعار هایی بر محور امام هم می دادند. مثلا «رای ما یک کلام نخست وزیر امام»؛ «سه سید فاطمی خمینی خامنه ای خاتمی» از این قبیل شعار ها هم می دادند. و من فکر کردم این جریان هم به امام و هم به رهبری معتقده و حالا در کنار این ها یک جور شادی هم هست. خب خیلی فضا جذاب بود.

رضائیان با اشاره به فضای نامتعارف ستاد نیاوران از اولین تناقضات ایجاد شده در خودش گفت و افزود: همه چیز آنجا روبراه بود، روابط دختر و پسر که خیلی آزاد بود. در ستاد همه به اسم کوچک خطاب می شدند. فضا یه طوری بود که آنجا برای هر چیزی مهیا بود!

[خبرنامه دانشجویان ایران از بیان مصادیق نامتعارف در شرع، که در ستاد نیاوران عرف بوده است، معذور است]
عضو ستاد موسوی با اشاره به این که کسانی که دم از التزام به امام می زنند باید التزام رفتاری یا لااقل علاقه و احساس علقه به امام را هم داشته باشند، تصریح کرد: در شب رحلت امام خمینی این تناقضات بیشتر شد؛ آنها با اینکه شعار می دادند «رای ما یک کلام، نخست وزیر امام» در شب رحلت امام دست به اعمالی زدند که نادرست بود، رقصیدن در شب رحلت امام معنی نداشت یا ... [برخی توضیحات آقای رضاییان قابل نشر نیست] اما فضا به قدری احساسی بود که مجالی برای تصمیم گیری عقلانی وجود نداشت.

وی در پاسخ به این سوال که چرای لیدرها و گردانندگان ستاد واکنشی در قبال این مسائل نشان نمی دادند، گفت: واکنش مجید (لیدر و رئیس ستاد نیاوران) و استدلال وی برای من جالب بود! مجید در جلسه گفت: "ببینید، من از همه کارهای شما خبر دارم، اما اگر بچه های اون طرفی از این جریانات خبر دار بشوند، این جور کارهای شما سوژه تبلیغاتی علیه ما می شود" یعنی خدا شاهده یک بار نگفت کارهای شما اشتباهه؛ فقط به این فکر بود که لو رفتن این ماجراها و داستان های این شکلی در انتخابات به نفع جریان سبز نیست و از این می ترسید تا این موضوع سوژه ای بشود تا جریان رقیب بگوید که اینها ضد دین هستند. ببینید یعنی تنها نگرانی او این بود که جریان رقیب بگوید شما ضد دین هستید. در آن محیط اعتقاد به دین یک حرف بی معنی و چرت بود؛ در جمع 40 نفری که در ستاد بودند فقط 3 نفر نماز می خواندند.

رضائیان در خصوص زمینه سازی برای پذیرش تقلب، افزود: بحث تقلب از قبل از انتخابات مطرح بود و ستاد توصیه می کرد که حتما در مدارس رای بدهید نه مساجد؛ با خودکار خودتون رای را بنویسید چون می گفتند که رای ها را عوض می کنند؛ در واقع این زمینه ها چیده می شد تا ما بعد از انتخابات تقلب را باور کنیم!

وی افزود: در ذهن همه ما بود که احمدی نژاد از موسوی بهتر است. از مناظره، از عملکردش، حتی آمارهایی که در مورد تورم و مسائل اقتصادی بود، حتی از نظر آزادی های اجتماعی، حتی از نظر موسیقی و فیلم. اما اگر بحثی می شد به بعضی بچه ها که متمایل به احمدی نژاد بودند، می گفتند: "شما مگه دیوانه اید، ستاد احمدی نژاد چه خبره، چند تا آدم ریشو با خانم هایی که فقط دماقشون پیداست، می خوای اونجا چی ببینی؟! چهارتا دختری که نقاب گذاشتند؟! بیا اینجا همه چی مهیاست! عشق و حال اینجا هست، ...اینجا هست، ...اینجا هست، اونجا می خوای بری چی کار؟" [برخی حرف های آقای رضاییان حذف شده است] در واقع در ظاهر قضاوت می کردند، حتی اگر به عملکرد خوب احمدی نژاد اذعان داشتند می گفتند: "او قیافه خوشگلی نداره و تو مجامع بین الملل آبروی ما می ره! او در شان رئیس جمهور ایران نیست" و مقایسه می کردند با اوباما که او مشاور مد و لباس دارد ولی احمدی نژاد با کاپشن سفر می کند. من بعد ها متعجب شدم که چطور کسی برای قدرت به ارزش های گذشته خود پشت پا بزند. در دولت 8 ساله موسوی معاون ایشان در نامه ای می خواهد تا دختران بدحجاب از یک سری خدمات اجتماعی مثل پاسپورت و گواهینامه و... محروم بشوند. و اینها برای من بعدها سوال شد. ما حتی از موفقیت های برنامه هسته ای یا سفرهای استانی هم مطلع بودیم ولی اینقدر غرق لذت بودیم که منطق جایی نداشت.

رضائیان با اشاره به افزایش تناقضات رفتاری تا راهپیمایی روز قدس افزود: من چرا از این جریان کنار کشیدم؟ من از این جریان یک سری پارامترهای رفتاری متناقض دیدم و این ها باعث ناامیدی من از این جریان شد و از این جریان کنار کشیدم! خب اول اسم امام بود، حرف از رهبری بود. من تا روز قدس که شعار ها از بحث انتخابات خارج شد سبزی بودیم و تو اجتماعات آنها شرکت می کردم. تا جایی که روز قدس شعار می دادند "درود بر اوباما" یعنی امید و آمالشون شده بود رئیس جمهور آمریکا!

من دیدم کسانی حرف از امام می زدند به جایی رسید که امام را زیر پا له می کردند و آن حرف های قبلی مزخرفاتی بیش نبود! کسانی که با شعار «رای ما یک کلام نخست وزیر امام» سعی داشتند امام را هم مصادره به مطلوب کنند که هیچ غرابتی با امام و ثمره تلاش امام که جمهوری اسلامی است، نداشتند و حرف و عمل آنها یکی نبود. موسوی نشان داد که برای قدرت حاضر است هر کاری بکند، یک سیاست مدار لجباز که تمام ایران را در شمال تهران خلاصه می کرد و می گفت من با اقتدار رئیس جمهور خواهم شد پس بقیه ایران چی؟

کروبی که با اقداماتش تابوت خود را می ساخت، بعد از انتخابات مرد، بحث تجاوز بحث کمی نبود و چقدر ضد انقلاب ها و خارج نشین از این مسئله بهره برداری کردند. اما فعلا آقای کروبی که مدعی التزام عملی به خط امام است به جایی می رسد که مسعود رجوی که هر سال، 14 خرداد، در اردوگاه اشرف جشن می گرفت، از ایشان حمایت کند. درصورتی که امام می گفت: «هرجا دشمنان شما را تائید کردند همان روز، روز بدبختی ماست» خب اینها توجیه پذیر نبود. من روز قدس که شعار ها عوض شد، از جمع آنها جدا شدم.

رضائیان با تحلیل جریان اصلاحات افزود: اصلاحات پس از شکست در شورای شهر و مجلس دید که وجهه ای برای خود ندارد لذا سعی کرد تا چهره ای را معرفی کند که از هر نظر مناسب باشد و به موسوی هم القا می کردند که تو صد در صد برنده ی انتخابات هستی! شاید اگر شخص دیگری بود این طور نمی شد! کروبی دوره قبل چند میلیون رای داشت ولی افتضاح امسالش را ببینید! یعنی یدک کشیدن عنوان «نخست وزیر امام» وجهه مناسبی برای او رقم زده بود. از این 13 میلیون که همه سوسول و قرتی نبودند؛ من می دیدم حتی بعضی از مذهبی ها هم به موسوی رای دادند. که شاید اگر خود خاتمی یا کس دیگری مثل کروبی مطرح بود اینقدر رای نداشت. شاید همچین پیشینه ای باعث شد که حتی شورای نگهبان هم چنین افرادی رو تائید صلاحیت کرد و اینجاست که به این نکته می رسیم که واقعا «ملاک حال افراد است» اما بعد از نماز جمعه رهبری باید همه چیز تمام می شد. واقعا امکان تقلب 11 میلیونی وجود نداشت. حتی اگر همه آن چیز هایی که جریان مدعی می گفت، هم درست بود تعدادی نزدیک به یک میلیون رای می شد. اما ذهنیات ایجاد شده از قبل، آن هم به صورت گسترده، باعث شد پذیرش تقلب راحتتر باشد. و من یواش یواش احساس کردم که به پیاده نظام این جریان تبدیل شدم که زمینه چینی این برنامه این بود که از قبل ما را برای پذیرش تقلب آماده کرده بودند.
رضائیان همچنین در تحلیل ریشه و منشا اهانت به امام و روز عاشورا گفت: بذر این اتفاق جایی پاشیده شد که گفتند: «امام باید به موزه برود»؛ جایی که گفتند: «کشته شدن امام حسین نتیجه خشونت طلبی پیامبر و حضرت علی است»؛ اینها نتیجه چاپ و نشر مقالات دوم خردادی بود که ثمره آن همین اهانت ها به عاشورا شد. من تشابهات زیادی بین مجاهدین و جنبش سبز می بینم. از تغییر ایدئولوژی بگیرید تا کار کردن روی تفکرات جوانان و دانشجویان.

رضائیان در پایان در تشریح تغییر مواضعش افزود: من برای دین، امام و رهبری برگشتم؛ من اگر در جریاناتی، جریان ساز بشوم و باعث گمراهی دیگران، قطعا ضامنم و باید روزی جوابگو باشم بالاخره همه چیز که لذت دنیا نمی شود! تازه الان که حجت تمام شده و اگر کسی در تظاهراتی شرکت کند واقعا برای ضد انقلاب رفته و باید جوابگو باشد. شاید من نماز نخوانم ولی با یک حرف ممکن است خیلی ها منحرف بشوند و از تاثیرات آن نمی شود غافل شد. یعنی من با یک حرفم می توانم در یک نسل تاثیر گذار باشم. خیلی از این آقایان با عملکرد خود، با حرفهای خود، اسلام ستیزی کردند و نمی شود گفت تاثیر آن فقط مال همان روز و همان ساعت است؛ و من فکر می کنم برای این طور مسائل براحتی روز قیامت بی خیال نمی شوند.


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :9
کل بازدید : 626638
کل یاداشته ها : 114


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ