صبح روشن عدالت:
وعدهگاه منتظران قسط مهدوی.
در انتظار دمیدن صبحی هستیم خجسته و نورانی، که سیمای صاحب زمان و زمین و منجی انسان و مبیّن دین از ((افق انتظار)) سر برآورد و انیس دلهای خسته و مرهم جانهای سوخته گردد.
او که امام عدل و پیشوای قسط است، اکنون در عصر غیبت، با ((حضور غایبانه))اش سراسر زمین و زمان را آکنده است و نام و یادش نیروبخش دلهاست.
کدام اشک شوق و سوز دل است که نشان از آن یادگار علی و فاطمه(علیهماالسلام) ندارد؟! کدام مجلس و محفل عارفانه، بییاد او سر میگیرد؟!
امروز، جهان تشنة زلال عدالت مهدوی است.
خورشید جمال او، هر چند در پس پردة غیبت است، روشنای جان و جهان است.
عطر یادش، مشام جان را معطر میکند. شوق انتظارش، چراغ امید را در شبستان تاریک تاریخ بر میافروزد. نوید آمدنش، به امّتهای مظلوم و تودههای دربند، جرأتِ فریاد و توانِ مبارزه و شجاعتِ پنجهافکندن در پنجههای طواغیت میبخشد.
او نه تنها ((مهدی شیعه)) و ((مهدی اسلام)) که ((مهدی بشریّت)) است.
وقتی ندای ((جاءالحق)) از آفاق ظهور و حضور سر دهد، آن روز دیدنی است.
آن روز، آوای گرم جبهة ایمان، شنیدنی است.
امروز، دلباختگانش، شوق دیدار دارند و دلسوختگانش، داغ انتظار.
آن عزیز موعود، وعدة سر به مُهر الهی است؛ روشنای شبهای تار و صفابخش روزهای انتظار.
نام شیرین ((اباصالح))، حلاوت بخش کامها و حیات بخش قلبهاست و ((نسیم عدل)) را در رواق دلها میافشاند و ((قسط و عدل)) را همچون روحی جاری در همة عصرها و دورانها میگسترد.
امروز، نگاهمان را فرش راهش کردهایم، چشمانمان را به افق دوختهایم، تا مگر آن تکسوار از گرد راه برسد و خاک قدومش را توتیای چشمهای خویش سازیم.
خدا را شکر! به پیشوایی معتقدیم که خط روشن ایمان را ترسیم میکند و جبهة گستردة عدالت را میگشاید و دادخواه انسان میگردد.
وارث زمین است و امام زمان.
شبیهترین افراد به پیامبر در سیرت و صورت و شمایل، و همنام و همکنیة او که چیزی از ویژگیهایش در ابهام نیست؛ واضح و گویا و شفّاف و روشن.
خدا را سپاس! امّتی داریم ((مهدوی))؛ یعنی مهدیشناس، مهدیباور، مهدی دوست، مهدیطلب و مهدیمرام.
به آیندهای چشم دوختهایم، گرم و سبز و روشن و خرّم.
به پیشوایی دل سپردهایم از نسل امامان حق و عدل و از تبار رسول حرّیت و آزادگی و داد. به موعودی دلخوشیم که نامش حتّی یأس و دلمردگی را میمیراند و به زانوهایمان توان ایستادن میبخشد و مشتهایمان را در برابر استکبار، فراز میآورد و خشمهایمان را بر ضدّ طاغوتها بر میانگیزد و کینة جبّاران ستمگر را در دشت سینهها میافشاند.
امروز میلیونها انسان در سطح جهان، چشم به راه ((روز نجات))اند،
تا وعدة انبیا تحقّق یابد،
تا بشارتهای پیامبران به ظهور رسد؛ ((الّذی وعد الله به الأمم...))،
تا ((حکومت واحد جهانی)) بر پایههای ((قسط و عدل)) بر پا شود.
بیشک، روزی این انتظار به سر خواهد آمد.
آنکه ((موعود امم)) و ((قائم آل محمد)) است، به نجات جهانیان خواهد آمد.
روزی خواهد رسید که نداهای ((أین بقیّةالله)) را پاسخی چون ((جاءالحق)) خواهد رسید.
یاران او نیز، که در رکابش سر و جان میبازند و مطیع فرمان اویند، ویژگیهای خود او را دارند: مهربان بر مؤمنان، سختگیر بر کافران و منافقان، عدالتگستر، سادهزیست، پرتلاش، جواندل، زاهدان شب و شیران روز، آهنین اراده و قوی دل.
وقتی ظهور کند، اسلام را از غربت نجات میدهد؛ احکام قرآن را پیاده میکند؛ با انحرافات، بدعتها، تحریفها، تزویرها، تبعیضها و ستمها مبارزهای سخت و بیامان خواهد داشت و عطر عدالتش به همة خانهها خواهد رسید.
اینها نویدهایی است که پیشوایان آسمانی به ما دادهاند.
ما به ((آیندة بشر)) امیدواریم و به سرنوشت نهایی انسانها خوشبین.
در انتظار طلوعی نشستهایم که جهان را زیر بال عدالت و رحمت خویش بگیرد.
و امیدوار به ظهوری ایستادهایم که دنیا را از چنگ ابرقدرتها برهاند و بر ساحل امن و امانِ دین بنشاند.
سلام بر آن یوسف غایب از نظر ((که صد قافله دل همره اوست)).
سلام بر مهدی فاطمه، بهار دلها، امید انسانها و ((ذخیرة الله)) برای تجلّی نور حق بر پیشانی زمان و گسترة زمین... . سلام بر آن ((عدالت موعود)).
اصلاح این برداشت از آنجا که، با درک چگونگى بهرهمندى از وجود حجت الهى مرتبط است، از ضرورتهاى عصر حاضر به شمار مىرود.در سایه توجه به فایدههاى عظیم «بود» و «نمود عملى امامت» مىتوان خود را همواره در پیشگاه امام عصر(عج) حاضر دانست و با درک نعمت وجودى او در راستاى انتظار ظهور، به اجر مجالست و معیت با امام(عج) دست یافت.مقاله حاضر، تلاشى است براى تبیین این مفاهیم، باشد که در پیشگاه آن وجود مقدّس پذیرفته گردد.
«نعمت در پرده غیبت»اعتقاد به وجود دوازده امام معصوم، پس از رسول اکرم(ص)، از اعتقادات پایهاى و وجه تمایز اندیشه شیعه است. فرزندان این مکتب از کودکى؛ زمانى که اسامى ائمه علیهمالسلام و تاریخ امامت را یاد مىگیرند، با مفهوم غیبت دوازد همین ایشان آشنا مىشوند. این که «فرزند امام یازدهم(ع) به دنیا آمده و طى حوادثى پس از شهادت پدر، از دیدگان پنهان شده و تاکنون نیز در پرده غیبت است و روزى ظاهر خواهد شد...»تقریبا خلاصه معلوماتى است که بیشتر افراد در این زمینه در اختیار دارند.! ولى از همان آغاز، پرسشى اساسى نیز در اذهان جاى مىگیرد که: وجود امامى که بر حیاتش اصرار مىورزیم، از او سخن مىگوییم، هر سال تولدش را جشن مىگیریم و... اما غایب است، چه فایدهاى دارد؟ و چنین امامى چه نقش و اثرى در زندگى ما، مىتواند داشته باشد؟این سؤال، زمانیکه مجال مطرح شدن مىیابد على رغم اهمیّت و محوریت موضوع آن در حوزه اعتقادات، غالبا با نگاههاى متعجب روبرو شده و پرسش از بدیهیات تلقى مىگردد.بازگو کردن حوادث متعددى چون «داستان تشنه در راه ماندهاى که سیراب شده...، بیمارى که شفا یافته...، مضطرى که اجابت شده...، گم شدهاى که به مقصد رسیده و...» تلاشى است تا این بدیهى بودن قطعى تلقى شود.اما به راستى، فایده وجود امام، در عصر غیبت، تنها همین امدادهاى به ظاهر گاه به گاه است؟ مىتوان گفت، که ریشه اصلى این پرسش به درک اولیه ما از مفهوم «غیبت» باز مىگردد؛ به گونهاى که مرورى دوباره بر معناى صحیح این واژه، راهگشاى ما، در رسیدن به پاسخ صحیح خواهد بود.واژه «غیبت» معمولاً در عرف عام در برابر «حضور» به کار مىرود و کلمه «غایب» در برابر «حاضر». بنابراین، هرگاه گفته مىشود کسى غایب است، در عرف یعنى «حاضر نیست». بر پایه این معنا. بسیارى میان غایب بودن امام دوازدهم و ظهور دیگر امامان، تفاوت جدّى قائل مىشوند و غیبت را عدم حضور تلقى مىکنند و شاید از همین جاست که به نتایج متفاوتى هم در این زمینه مىرسند.برخى گمان مىکنند، حاصل غیبت الزاما تحیر و سرگردانى بشر است. گروهى آن را اساسا برابر با عدم امکان فهم صحیح دین مىدانند که براى دسترسى به این فهم، چارهاى جز انتظار نیست.بعضى، غیبت را محرومیت از فیض مجالست با امام و بهره بردن از محضرش تلقى مىکنند که تنها مىتوان بر آن
افسوس خورد و گروهى نیز غیبت را مانع کسب اجر و مجاهده در رکاب امام دانستهاند.اما نگاهى به سیر تاریخ امامت روشن مىکند که بسیارى از این امور که حاصل غیبت دانسته شده، در زمان ائمه گذشته نیز اتفاق افتاده است.آیا این گروهى از مسلمانان در کنار على علیهالسلام نبودند که در جنگ جمل، با وجود شنیدن آن همه سفارشهاى پیامبر(ص) درباره حضرت، باز هم در شناخت حق به تحیرو سرگردانى دچار شدند و با دیدن طلحه و زبیر ـ دو صحابى بزرگ ـ در برابر سپاه امیرالمؤمنین گرفتار تردید و سستى گشتند؟آیا خیل عظیم مسلمانان نبودند که با وجود و ظهور امام حسین(ع) در میانشان، به دلیل نداشتن فهم صحیح دین، او را تنها گذاشتند و جز اندکى در رکاب امام باقى نماندند؟زمانى که امام زین العابدین(ع) معارف دین را در قالب دعا به گوش مردم مىرساند، چه کسانى طالب به دست آوردن فیض هم نشینى با امام بودند؟در سالهاى طولانى که دستگاه خلافت، امام موسى بن جعفر(ع) را از زندانى به زندان دیگر منتقل مىکرد، جامعه محروم از دیدار امام، چه واکنشى نشان داد؟و آیا در همان زمان که امام صادق(ع) مفاهیم صحیح اسلام را بازگو مىکرد، گروهى پیروى از خطوط منحرف فکرى را برنگزیده بودند؟اگر از این زاویه بنگریم، همه آن چه را که به عنوان نتایج غبیت شمرده شده بود، در زمان ظهور ائمه نیز مشاهده مىکنیم.در واقع، حقایق تاریخى که در دهها نمونه از تحیر و سرگردانى، بهره نگرفتن از امام، برداشتهاى نادرست از دین و حتى کار شکنى و مبارزه با امام را گزارش مىکند، نشانگر آن است که این حوادث الزاما حاصل از غیبت نمىباشد.از سوى دیگر شواهدى در قرآن، تاریخ و روایات، بر آن دلالت دارد که در شرایطى که غیبت نامیده مىشود، امکان بهرهگیرى از برکات و منافع وجود حجت الهى و استفاده از او ممکن و چه بسا قطعى است. براى نمونه آن جا که قرآن، داستان حضرت یوسف(ع) را نقل مىکند مىبینیم که در مقطعى از زمان، آن حضرت به طور ناشناس با مردم زندگى مىکرد و مشکلات جامعه را برطرف مىنمود، از تعبیر خواب پادشاهى که او را به زندان انداخته، تا برنامهریزى اقتصادى براى تأمین ارزاق... حتى زمانى که بر مسند قدرت بود، برادرانش که به او ستم کرده بودند، به نرمى سخن مىگفت، نیازشان را برآورده مىکرد و آنها را مورد محبّت خود قرار مىداد... تا زمانى که خداوند به او اجازه داد که خود را معرفى کند.ناشناخته بودن حضرت در این مدت، هرگز مانع بهره بردن مردم از برکات وجودش نگردید.امام صادق(ع) درباره امام دوازدهم مىفرماید: این امت چرا باور ندارد که خداوند عزوجل با حجت خود همان کند که با یوسف کرد؟ که در بازارهایشان آمد و شد کند و بر زیر اندازهایشان گام نهد؛ در حالى که او را نمىشناسند... تا زمانى که خداوند اذن دهد و خود را به ایشان بشناساند؛ چنان که به یوسف اجازه داد...(1)بنابراین، برکات وجود حجت الهى در هر حال به مردم مىرسد. چه مانند زمان ائمه(ع) حاضر باشند و شناخته، چه هم چون حضرت یوسف(ع) حاضر و ناشناخته... لذا شایسته است در سؤال اولیه، تغییرى ایجاد کنیم و بگوییم: «فایده امامى که او را به چهره نمىشناسیم، براى ما چیست؟»با تغییر سؤال، آن چه به ذهن متبادر مىشود، آن است که، اگر وجودى داراى بهره و برکاتى باشد، نشر آن برکات الزاما به شناخت چهره آن فرد وابسته نیست. و چون پرسش از فایده امامى که او را به چهره نمىشناسیم در حقیقت سؤال از فایده «امام» است، پاسخ آن را نیز در برکات و فواید وجودى «امامت» در جهان هستى باید جست و جو کرد.باکنکاشى در متون روایات مىتوان این فواید را به دو دسته تقسیم نمود:1) فوایدى که به نفس وجود امام برمى گردد؛2) فوایدى که حاصل رفتارها و عملکرد امام مىباشد.گر چه به سختى مىتوان رفتارهاى یک شخصیت را از وجود او جدا نمود، امّا مىتوان برکاتى براى او تصور کرد که تنها، حاصل وجود اوست، و فوایدى که اثر انجام وظایف و عملکرد آن فرد مىباشد.درباره امام نیز، چنین است: فوایدى حاصل «بود» امام است و فوایدى حاصل به مرحله عمل در آمدن یا «نمود امامت» امام.در واقع دسته نخست، از جمله سنتهاى الهى یا قوانینى هستند که خداوند متعال در عالم قرار داده و قرآن و روایات از آن سخن گفتهاند(2)؛ امورى که فاعل آن خداوند است، امّا براساس حکمت الهى از طرق و مجارى خاصى اجرا مىگردد.آن دسته از سنتهاى الهى، که از کانال وجودى امام جارى مىشود، همان چیزى است که، آن را فواید «بود» امام مىنامیم. مهمترین این فواید، «اصل بر پایى عالم، و بقا و استمرار خلقت به سبب وجود امام و حجت الهى» است.همان طور که پا بر جایى هر خیمه به ستون و محور آن وابسته است و استمرار برپایى و بقاء آن نیز منوط به استوارى همان ستون مىباشد، عمود خیمه عالم هستى نیز، وجود حجت الهى است ؛ چنان که در روایات متعددى آمده است: لوبقیت الارض یوما بغیر امام لساخت.(3)عالم، تا زمانى برپاست که حجت الهى در روى زمین باقى باشد. جعلهم الله ارکان الأرض ان تمید بأهلها...(4) امّا عمود یک خیمه، ممکن است، ستون آشکارى در میان آن باشد، که هر کس وارد مىشود بلافاصله آن را ببنید و جایگاهش را بشناسد و یا از نوع دیگرى تعبیه گردد که به راحتى قابل رؤیت نیست. در هر دو حال، واقعیت وجودى خیمه، وابسته به همان ستون است؛ چه آشکار باشد چه پنهان. در عالم خلقت نیز، هر چند ممکن است که مردم در شرایطى امام را نشناسند، ولى بدون وجود امام اراده خداوند بر وجود و بقاى جهان تحقق نمىگیرد. از امام رضا(ع) پرسیدند: آیا زمین به غیر امام باقى مىماند؟ فرمودند: خیر، باقى نمىماند، در این صورت فرو مىریزد.(5) بر این اساس، بر پایى عالم و حیات خود ما و استفاده از برکات عالم، مهمترین اثر وجودى و فایدهاى است که با بودن آن حضرت بر ما و جهان خلقت جارى است و این سنت و قانون الهى تغییرناپذیر مىباشد.دومین فایده «بود» امام، بقا و قوام دین است. در روایات متعدّدى آمده است که پیامبر(ص) فرمودند: لایزال هذا الدین قائما حتى یکون علیکم اثنى عشر خلیفة(6)بر پایه این کلام، قوام و استوارى دین به وجود دوازده نفر جانشین پیامبر است که چون عدد آنان در روایت معین شده، پس از یازدهمین ایشان، پایدارى دین به وجود آخرین امام خواهد بود. حضرت امیر(ع) در کلامى، وجود امام ظاهر یا غایب را در هر زمان، رمز عدم بطلان حجتها و بیّنات الهى مىداند: اللهم بلى، لاتخلو الارض من قائم لله بحججه امّا ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا، لئلاّ تبطل حجج الله و بینّاته(7)بنابراین، وجود امام ضامن حفظ و سلامت دین براى بشریت است و با این شرط هرگز تعالیم اسلام، حتى در سختترین شرایط از بین نمىرود. به عبارت دیگر، دیندارى و عبادت همه هدایت شدگان و راه یافتگان به حق در کره خاکى، مدیون و وابسته به امام است. سومین فایده: در بسیارى از روایات، امام واسطه رسیدن فیض الهى به بشریت معرفى شده است؛ یعنى آنچه از برکات، نعمتها، رحمت و لطف خداوند بر عالم نازل مىگردد، به واسطه امام و از کانال وجودى او است.این مفهوم اساسى بارها در سخنان ائمه(ع) تکرار شده است. امام سجاد(ع) مىفرمایند؛ خداوند به واسطه ما رحمت را منتشر مىسازد و به ما باران مىفرستد و برکات را از زمین بیرون مىآورد.و امام صادق(ع) مىفرماید: بنا اثمرت الاشجار و أیعنت الثمار وجرت الأنهار و ینزل الغیث. گویا طبیعت نظام خلقت، داراى مراتبى همانند هرم است که در رأس آن، وجود حجت الهى است، برکات و فیض و رحمت پروردگار، نخست، بر آن قُله نازل شده و سپس از آن جا بر همه جوانب، تا قاعده هرم سرازیر مىگردد. موسى بن جعفر(ع) مىفرماید: «... ما من ملک یهبطه الله فى امر لما یهبطه له الا بدأ بالامام فعرض ذلک علیه...»(8) هیچ فرشتهاى را خداوند براى امرى فرو نمىفرستد مگر اینکه از امام آغاز کرده و آن امر را بر او عرضه مىدارد.چهارمین فایده وجود حجت الهى، مسئله رفع عذاب و امان اهل زمین مىباشد. یکى از سنتهاى الهى آن است که وجود یک فرد مؤمن و صالح در یک جمع، باعث دور کردن عذاب و حفظ همه آن جمع مىگردد. جابربن عبدالله از پیامبر(ص) نقل مىکند: «خداوند به واسطه صلاح فرد مسلمانى، فرزندان و فرزندان فرزندان و اهل خانه و خانههاى اطرافش را نگه مىدارد و همه آنان در پناه خداوندند تا زمانى که او در میان ایشان است.»(9)گویا، صرفنظر از شایستگى و استحقاق مردم، قانونى در جهان حکمفرماست، که اساس آن، اثر وضعى ایمان و عمل صالح مىباشد و طبق این قانون، حضور یک انسان صالح موجب رفع گرفتارىها و بلایا مىگردد. امام صادق(ع) در ذیل آیه 74 سوره هود «یجادلنا فى قوم لوط» که به گفت و گوى حضرت ابراهیم(ع) با فرشتگان اشاره دارد، مىفرمایند: «زمانى که فرشتگان بر ابراهیم(ع) وارد شدند و مأموریت خود را براى عذاب قوم لوط باز گفتند، حضرت ابراهیم به آنان فرمود:... اگر در این قوم یک مؤمن باشد، آیا آنان را عذاب مىکنید؟ گفتند: نه. حضرت فرمود: پس لوط در میان آنان است. فرشتگان پاسخ دادند: ما به کسانى که در میان آن قوم هستند آگاهتریم، البته لوط و خانوادهاش، غیر از زنش را نجات خواهیم داد.»(10)این معنا، در امت پیامبر خاتم صلىاللهعلیهوآله ، در سطح بسیار وسیعش، در گستره زمانى و مکانى، با وجود دائمى امام در بین ایشان جارى است. روایات معصومین(ع) مؤید این است که به برکت وجود حضرت، بسیارى از عذابها از جامعه بشرى رفع مىگردد.از امام باقر(ع) سؤال شد: أبالناس حاجة الى الامام؟ در پاسخ فرمود: أجل لیرفع العذاب عن اهل الارض، سپس به آیه قرآنى استشهاد کردند که پیامبر اسلام(ص) را مخاطب قرار داده و حضرت را عامل رفع عذاب از امّت معرفى مىکند: «و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم».(11)روایت امام، از یک سو اثر وجودى ذکر شده در آیه را، به ائمه نیز تعمیم مىدهد و از سوى دیگر با عبارت «اهل الارض»، امان حاصل از وجود حجت الهى را، شامل همه اهل زمین، اعم از مؤمن و کافر مىداند. چنان که امام صادق(ع) در حدیث دیگرى مىفرماید: «لن یزالو فى امان ان تسیح بهم الارض مادمنا بین أظهرهم».(12)دسته دوم از فواید وجود امام، چنان که اشاره شد، حاصل رفتارها و عملکرد امام است. در اعتقاد شیعه امام غایب، غافل از مردم و جداى از جامعه نیست، بلکه على رغم ناشناخته بودن چهره، به عنوان حجت در میان مردم حاضر است و به حکم امامت، وظایف الهى خود را انجام مىدهد؛ هر چند جزئیات و چگونگى این رفتارها براى مردم روشن نباشد. براساس روایات مىتوان مهمترین اثرات وجودى امام در این حوزه را به شرح زیر بر شمرد: عظیمترین فایده وجودى امام که همان وظیفه اصلى اوست، مسئله «هدایت» مىباشد.این مسئولیت در زمان همه ائمه(ع) در رأس اهتمامات ایشان بوده و هرگز متوقف نشده است و لازمه انجام آن نیز شناخت چهره امام و ارتباط مستقیم با او نبوده است. نقل شده که اسحق کندى، از فلاسفه معروف عرب، در عصر امام حسن عسکرى(ع) کتابى به نام تناقضات قرآن نوشت. امام از طریق یکى از شاگردان اسحق و با طرح سؤالاتى او را متوجه اشتباهاتش مىنماید.تا جایى که او به حقیقت اعتراف مىکند و با ندامت، کتابش را مىسوزاند.(13) به این ترتیب على رغم فاصله مکانى و بدون دیدار با امام، از راهنمایى حضرت بهرهمند مىگردد.این حقیقت تاریخى نشان مىدهد که گستره هدایت ائمه(ع) به کسانى که حتى آنها را ندیده یا نمىشناختهاند نیز، از طرق وسایل گوناگون مىرسیده است و هیچ مانعى وجود ندارد که این امر در زمان غبیت نیز جریان داشته باشد.چه بسیار راههاى فهم دین و تمیز آن از مسیرهاى انحرافى که به واسطه امام گشوده مىشود و چه بسیار قلبهاى آماده پذیرش حق و اذهان جست و جوگرى که با عنایت امام به سر چشمههاى هدایت متصل مىگردند، هر چند که خود منشاء این فیض را ندانند و نیابند.در واقع هدایت انسانها، شغل و وظیفهاى نیست که امام گاهگاهى به آن بپردازد، بلکه فلسفه وجودى و لازمه امامت اوست. همان گونه که هر مادرى به حکم محبتها و مجموعه فداکارىهایى که براى فرزندش انجام مىدهد، «مادر» نامیده مىشود و معناى مادرى در همان رفتارها نهفته است. به طورى که بدون آن مجموعه، سمت مادرى بىمعناست، صفت «هادى» بودن براى امام نیز به همین گونه است ؛ لذا در زیارات خطاب به ایشان مىگوییم:السّلام علیک یا نورالله الذى یهتدى به المهتدون(14)دومین فایده حاصل از عملکردهاى امام، مسئله رفع مشکلات و گرفتارىهاى جامعه بشرى است. در سیره ائمه گذشته، همواره امام را در کنار مردم و یاور و حامى آنان در سختىها و مصایب مىبینیم. اداى دین قرض داران، شفاى بیماران، رفع نیازهاى نیازمندان... همه را امام به حکم امامت انجام مىداده است و تحقق این امور هیچ گاه مشروط به شناخته شدن حجت الهى نبوده است، فقرایى که شبانه از امام سجاد(ع) طعام دریافت مىکردند، به دلیل پوشیده بودن چهره امام او را نمىشناختند و بسیارى از یتیمان کوفه پس از شهادت على(ع) دانستند که چه کسى هر شب به دیدارشان مىرفته است. آیاتى از قرآن کریم در سیره حجتهاى پیشین نیز گواه این معنا است.در داستان حضرت خضر(ع) در سوره کهف(15) سخن از کارهایى است که آن ولى خدا در حالى که مردم او را نمىشناختند، براى حل مشکلات آنان انجام مىدهد.بنابراین، در زمان غیبت نیز، امام جدا از مشکلات، گرفتارىها و رنج و اندوه مردم نیست و نشناختن حضرت به چهره، مانع از بهره مندى مردم از کمکهاى ایشان نمىگردد. به همین دلیل است که در زیارت جامعه کبیره خطاب به همه ائمه(ع) مىگوییم:«بکم ینفسّ الهم و یکشف الضر... و فرّج عنّا غمرات الکروب.»سومین فایده از این دسته، دعاى امام است. مطابق روایات متعدد، اعمال انسانها دائما، به حجت الهى در هر عصر عرضه مىشود و هرگز آن امام از وضعیت مردم غافل نیست، بلکه به حکم مسئولیتش نسبت به این اعمال نگران است. على(ع) مىفرماید: هیچ مؤمنى نیست که اندوهگین شود؛ مگر آن که به جهت اندوه او اندوهگین مىشویم و دعایى نکند مگر این که براى او آمین مىگوییم و ساکت نماند مگر آن که برایش دعا مىکنیم.بنابراین، دعاى امام همواره و در هر حال شامل حال افراد مىگردد.نقل شده است که همسایه امام رضا(ع) روزى خدمت امام رسیده و عرض کرده: از شما مىخواهم که براى من و خانوادهام دعا کنید. حضرت فرمودند: آیا من این کار را انجام نمىدهم؟ همانا اعمال شما در هر صبح و شام بر ما عرضه مىشود.(16) و چون سؤال کننده از این پاسخ متعجب شد، امام به آیه قرآن استشهاد فرمود: قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤمنون.(17)از پاسخ امام رضا(ع) چنین بر مىآید که دعا براى مردم از سوى امام، امرى همیشگى و حتمى تلقى شده و در ارتباط مستقیم با عرضه اعمال آن هاست. روشن است که این اثر وجودى وابسته به دیدن چهره حجت الهى نیست و در عصر غیبت نیز مىتواند جریان داشته باشد. از آن چه به اجمال از مجموعه دو دسته فواید حاصل از «بود» و «نمود عملى» امامت بر شمردیم، (که یقینا محدود به موارد یاد شده نیست)، چنین برمى آید که وجود امام معصوم در هر زمان، به حکم جایگاهش، منشاء فواید و برکات بسیارى است.از سویى، به لحاظ ماهیت وجودىاش، عامل حفظ و بقاى عالم خلقت، بر پایى دین، واسطه رسیدن رحمت و فیض الهى بر مردم و مایه امان اهل زمین است.از سوى دیگر براساس مسئولیتى که بر عهده دارد، در هدایت مردم تلاش مىکند، از وضعیت و اعمال آنان آگاهى کامل دارد و براى رفع گرفتارى و مشکلات مادى و معنوى ایشان، قیام کرده و دعا مىنماید.لذا امام صادق(ع) مىفرماید، نحن اهل البیت، النعیم الذى انعم الله بنا على العباد... و هى النعمة التى لاتنقطع(18) و چنان که بیان داشتیم براى بهره بردن از این نعمت، تفاوتى میان امام ظاهر در بین مردم و امام حاضر، اما ناشناخته وجود ندارد.به این ترتیب، پرسش از فایده امام غایب، با اصلاح مفهوم غیبت در اذهان و بررسى نتایج حاصل از آن، اساسا موضوعیت خود را از دست مىدهد و در جست و جو براى پاسخ به آن، به مجموعهاى از فواید کلى امامت مىرسیم که مسأله غیبت خدشهاى به آنها وارد نمىکند.بعلاوه، با شناخت این فواید، آن چه در مرتبه بالاتر جایگزین سؤالهاى مکررّ مىگردد. احساس نیاز به امام و شناخت حق عظیم او برگردن ماست.در حقیقت، هستى، هدایت و همه نعمتهایى که از آن بهرهمندیم به برکت آن وجود مقدّس مىباشد.با چنین دیدگاهى، امام غایب، در واقع حاضرترین عنصر در حیات انسان خواهد بود.انسانى که براساس معرفت به جایگاه حجت الهى، هر لحظه حضور خود را در محضر امامش درک مىکند و به ولایت او زنده است واداى حق امام و یارى او، سمت و سوى همه تلاشها و برنامههاى زندگىاش را تشکیل مىدهد.امام سجاد(ع) مىفرماید: ان ّ اهل زمان غیبته، القائلین با مامته و المنتظرین لظهوره، افضل من اهل کل زمان، لاّن الله تبارک و تعالى اعطاهم من العقول و الافهام و المعرفة ماصارت به «الغیبة» عندهم بمنزلة «المشاهدة» و جعلهم فى ذلک الزمان بمنزله المجاهدین بین یدى رسول الله بالسیف، اولئک هم المخلصون حقا و شیعتنا صدقا...(19)همانا اهل زمان غیبت، کسانى که به امامت قائم معتقد بوده و منتظر ظهورش مىباشند، از مردمان همه زمانها برتر هستند، براى این که خداوند تبارک و تعالى، عقل و بصیرت و معرفتى به آنان ارزانى داشته است که غیبت در نزد ایشان به منزله مشاهده مىباشد و خداوند آنان را در همان زمان در مرتبه مجاهدین در رکاب رسول خدا(ص) قرار داده است. ایشان مخلصان حقیقى و شیعیان راستین، هستند.
پى نوشتها:
«و این مثل خدیجة.صدقتنى حین کذبنى الناس» .کجا مثل خدیجه یافت مىشود؟روزى که همه مردم مرا دروغگو خواندند،او مرا راستگو خواند. (سفینة البحار ج 1 ص 1/3) . چنانکه مىدانیم فاطمه (ع) دختر محمد (ص) ،رسول خدا،پیغمبر اسلام،و مادر او خدیجه دختر خویلد است.از زندگانى خدیجه پیش از آنکه بازدواج پیغمبر (ص) در آید،جز اشارتهائى کوتاه در دست نداریم.در مصادر دست اول گاه بگاه نام او و پدر و عموزاده او بمناسبت ارتباط آنان با پارهاى حادثهها دیده میشود.خویلد بن اسد بن عبد العزى بن-قصى بن کلاب،از تیرهاى معروف و از محترمان قریش است.خویلد در دوره جاهلیت مهتر طائفه خود بود.در جنگ فجار دوم،در روزى که بنام شمطه معروف است،و در آن روز قریش آماده جنگ با کنانه شد،ریاست طائفه اسد را داشت. نوشتهاند هنگامى که تبع مىخواستحجر الاسود را به یمن ببرد،خویلد با او به نزاع برخاست این ایستادگى نشان دهنده موقعیت ممتاز او در آن عصر است.پسر عموى خدیجه ورقة بن نوفل از کاهنان عرب بوده است و چنانکه نوشتهاند از کتابهاى ادیان پیشین اطلاع داشت.چون رسول اکرم بهنگام نزول نخستین دستههاى وحى مضطرب گردید،خدیجه او را نزد ورقه،برد.ورقه پس از آنکه از او پرسشهائى کرد به خدیجه مژده داد که او پیغمبر این امتخواهد بود خدیجه پیش از ظهور اسلام از زنان بر جسته قریش بشمار مىرفته است تا آنجا که او را طاهره و سیده زنان قریش مىخواندند.پیش از آنکه به عقد رسول اکرم در آید نخست زن ابو هاله هند بن نباش بن زراره و پس از آن زن عتیق بن عائذ از بنى مخزوم گردید وى از ابو هاله صاحب دو پسر و از عتیق صاحب دخترى گردید.اینان برادر و خواهر مادرى فاطمه (ع) اند.
پس از این دو ازدواج،با آنکه زنى زیبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت،شوى نپذیرفت و با مالى که داشتبه بازرگانى پرداخت.تا آنگاه که ابو طالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند دیگر خویشاوندانش عامل خدیجه گردد،و از سوى او به تجارت شام رود و چنین شد.پس از این سفر تجارتى بود که به زناشوئى با محمد (ص) مایل گردید،و چنانکه میدانیم او را به شوهرى پذیرفت.چنانکه بین مورخان شهرت یافته و سنت نیز آنرا تایید میکند،خدیجه بهنگام ازدواج با محمد (ص) چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى که از این ازدواج نصیب او گشت،مىتوان گفت،تاریخ نویسان رقم چهل را از آنجهت که عدد کاملى است انتخاب کردهاند.در مقابل این شهرت،ابن سعد باسناد خود از ابن عباس روایت مىکند که سن خدیجه هنگام ازدواج با محمد (ص) بیست و هشتسال بوده است.
جز ابراهیم که از کنیزکى آزاد شده بنام ماریه قبطیه متولد شد،دیگر فرزندان پیغمبر:زینب. رقیه.ام کلثوم.فاطمه (ع) قاسم و عبد الله همگى از خدیجهاند.قاسم در سن دو سالگى پیش از بعثت و عبد الله در مکه پیش از هجرت مرد.اما دختران به مدینه هجرت کردند و همگى پیش از فاطمه (ع) زندگانى را بدرود گفتند.خدیجه نخستین زنى است که به پیغمبر ایمان آورد.هنگامى که پیغمبر دعوت خود را آشکار کرد و ثروتمندان مکه رودرروى او ایستادند،و بآزار پیروان او و خود وى نیز برخاستند،ابو طالب برادر زاده خود را از گزند این دشمنان سرسختحفظ مىکرد،اما خدیجه نیز براى او پشتیبانى بود که درون خانه بدو آرامشو دلگرمى مىبخشید.براى همین خوى انسانى و خصلت مسلمانى است که رسول خدا پیوسته یاد او را گرامى مىداشت.
فاطمه اطهر بانوى بزرگ اسلام،از چنان پدر و چنین مادرى زائیده شد.کى و در چه تاریخ؟، روز و بلکه سال آن بدرستى روشن نیست.یعنى تاریخ نویسان در آن همداستان نیستند.روشن کردن زاد روز و یا سال مرگ شخصیتهاى بزرگ (زن یا مرد) هر چند از نظر تاریخى با ارزش و قابل بحث است،و ما نیز در این باره به جستجو خواهیم پرداخت،اما از نظر تحلیل شخصیتها چندان مهم بنظر نمىرسد.آنچه از زندگانى مردمان برجسته و استثنائى براى نسلهاى بعد اهمیت دارد،اینستکه بدانند آنان که بودند؟چگونه تربیتشدند؟چگونه زیستهاند.؟چه کردهاند؟چرا کردند؟چه اثرى در محیط خود،و پس از خود نهادند.اما کى زادند؟و کى مردند؟اینان مىپرسند چرا در این زمینه باید جستجو کرد؟معلومست روزى بدنیا آمدهاند،و در روزى در گذشتهاند.شاید هم حق بطرف اینان باشد.چنین شخصیتها هرگز نمىمیرند و همیشه با تاریخ زندهاند.اما تاریخ نویس تعیین سال زادن و مردان چنین کسان را جزء پیشه خود میداند.هم بخاطر پیروى از سنتى که مورخان و یا نویسندگان سیره و شرح حال،خود را موظف به پیروى آن مىبینند.و هم بدان جهت که این تاریخها با همه حوادثى که در زندگانى قهرمان تاریخ پدید شده بنوعى مربوط مىشود. در این کتاب،اگر چنین ضرورتى در کار باشد،باید بگویم با همه کوششى که بکار رفته است متاسفانه درباره سال تولد دختر پیغمبر (ص) اطلاع درست و دقیقى نمىتوان داد.تنها زاد روز دخترپیغمبر نیست که تاریخ نویسان در آن همداستان نیستند،تاریخ پیشوایان دین و ائمه معصومین و نیز تاریخ تولد و مرگ رسول اکرم،هیچیک مورد اتفاق مورخان نیست.اینهمه اختلاف براى چه پدید آمده است؟در فصل نخستین،پاسخى کوتاه داده شد. در آن دورهها ضبط وقایع و نوشتن آن معمول نبود.راویان آنچه مىشنیدند بخاطر مىسپردند،و مردم آنچه سالخوردگان قوم مىگفتند مىپذیرفتند.گاهى رویدادهاى مهم و یا حادثههائى که تازگى داشت مبدا تاریخى مىشد و آنرا زاد روز یا سال مرگ شخصیتهاى بزرگ به حساب مىگرفتند.چنانکه ما،در زندگانى خود از بزرگتران شنیدهایم:سالى که فلان سیل آمد.سال خرابى فلان شهر.سال گرانى.سال وبائى و همچنین...معلوم است که مردم معاصر با این حادثه و نیز تا سالیانى چند پس از آن،این تاریخ را بخاطر داشته و حساب خود را بر پایه آن مىنهادهاند اما پس از گذشت مدتى دراز،خود آن حادثه نیز در شمار مجهولات قرار میگیرد. مورخان نوشتهاند پیغمبر (ص) در عام الفیل متولد شد،سالى که ابرهه با پیلان خود براى ویران کردن خانه کعبه به مکه آمد.عام الفیل تا سالیانى براى مردم مکه معلوم بوده است،اما براى ما که مىخواهیم بدانیم این حادثه در چه سالى رخ داده خود مسالهاى است.تازه اگر پیش آمدها را که مبدا تاریخ مىشود درستبدانیم و فراموش شدن تاریخ دقیق آنها را براى شاهدان عینى نادیده بگیریم،این پرسش پیش مىآید:مگر حافظه راویان هر چند هم نیرومند باشد براى همیشه از اشتباه مصون مىماند؟بر فرض که دسته نخست راویان اشتباه نکنند،در طول یکصد سال تقریبا سه نسل جاى خود را بدیگرى مىدهد،چه کسى ضمانت مىکند که همه راویان این سلسلهها از قوت حافظه به درجه کمال برخوردار باشند؟اینکه دو پا چند گواه مورد اعتماد،کسى را به قوت حفظ بستایند،شاید از نظر علم روایت و یا درایت و یا از جنبه کارفقیه و یا اصولى دلیلى بحساب آید،ولى در رویدادها که اثر عملى ندارد،چنین ضابطهها کافى نیست.این دو سبب که نوشتیم براى پیدا شدن اختلاف در ضبط حادثههاى تاریخى کافى است،چه رسد که سببهاى دیگر نیز بدان افزوده شود.و اتفاقا چنانکه خواهیم دید در مورد شخصیت مورد بحث ما چنین است.
در حالى که عموم نویسندگان سیره و مورخان اهل سنت و جماعت،تولد فاطمه (ع) را نجسال پیش از بعثت نوشتهاند،تذکره نویسان و علماى بزرگ شیعه معتقدند وى سال پنجم بعثت متولد شده است.
ابن سعد در طبقات و طبرى در تاریخ و بلاذرى در انساب الاشراف و ابن اثیر در کامل و ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین و محمد بن اسحاق و ابن عبد البر در استیعاب و جمعى دیگر تاریخ نخست را پذیرفتهاند و عموما نوشتهاند:آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساختند.بلاذرى چنین روایت کند:
روزى عباس بن عبد المطلب نزد على رفت،على (ع) و فاطمه در گفتگو بودند که کدام یک از دیگرى بسال بزرگتر است.عباس گفت تو على!سالیانى چند پیش از ساختن کعبه متولد شدى.اما دخترم (زهرا) سالى بدنیا آمد که قریش خانه کعبه را مىساختند و نیز طبرى و دیگران تصریح کردهاند که سن زهرا (ع) بهنگام وفات در حدود بیست و نه سال بوده لیکن یعقوبى که در بیشتر روایتهاى خود متفرد استسن زهرا (ع) را بهنگام مرگ بیست و سه سال نوشته است و بنا بر نوشته وى تولد فاطمه (ع) سال بعثت پیغمبر بوده است. در مقابل این شهرت دانشمندان و محدثان شیعه چون کلینى در کافى و ابن شهر آشوب در مناقب و على بن عیسى اربلى در کشف الغمه و مجلسى در بحار از دلائل الامامه و کتب دیگر ،نوشتهاند که زهرا (ع) پنجسال پس از آنکه محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث گردید متولد شده است.تنها نوشته شیخ طوسى در مصباح المتهجد با این شهرت مخالف است.چه او سن فاطمه (ع) را هنگام ازدواج با امیر المؤمنین سیزده سال نوشته است.و اگر ازدواج او را پنج ماه پس از هجرت بدانیم تولد وى سال اول بعثتخواهد بود.و این راى با آنچه یعقوبى نوشته مطابقت دارد.با چنین اختلاف در نقل روایات،پذیرفتن سندى و رها کردن سند دیگر،بسیار دشوار مىنماید.این جاست که چنانکه در مقدمه اشارت شد،باید قرینههاى خارجى را نیز از نظر دور نداشت،شاید بتوان با استفاده از آن قرینهها کفه اختیار یکى از دو دسته را سنگینتر کرد و در نتیجه آنرا مرجح دانست. قرینهاى قابل توجه و قوى در عموم روایتهاى علما و محدثان شیعه وجود دارد و نشان دهنده اینست که ولادت دختر پیغمبر پس از بعثتبوده است.این قرینه ارتباط زادن زهرا (ع) ،با معراج رسول اکرم است.ضمن روایتهاى معراج،رسول خدا فرموده است در شب معراج سیب بهشتى بمن دادند و نطفه دخترم زهرا از آن میوه تکوین یافت.
اگر مورخان،تاریخ معراج را بطور دقیق معین کرده بودند که مثلا سال چندم بعثتبوده است،مشکلى نداشتیم،اما باز این پرسش پیش مىآید که معراج رسول اکرم در چه سالى بوده است؟پاسخ این پرسش نیز بدرستى روشن نیست.ابن سعد بروایتى آنرا هجده ماه پیش از هجرت به مدینه،و بروایتى یکسال پیش از هجرت و ابن اثیر سه سال و بروایتى یک سال پیش از هجرت دانسته است.
در حالیکه علماى شیعه معراج را از دو سال بعد از بعثت تا شش ماه پیش از هجرت نوشتهاند و چون با اختلاف روایات مواجه شدهاند،گفتهاند این اختلاف بخاطر این است که پیغمبر چند بار بآسمان رفته است اما قرینهاى که گفته مورخان و محدثان سنت و جماعت را تایید مىکند این است که آنان نوشتهاند فاطمه (ع) سالى متولد شد که قریش خانه کعبه را مىساختند. داستان تجدید بناى خانه کعبه در همه تاریخها آمده است.و همه آشنایان بتاریخ زندگانى پیغمبر (ص) آنرا مىدانند،خلاصه آنکه سالى خانه کعبه بر اثر سیل ویران گردید،و بنیاد آنرا از نو نهادند.همینکه کار بنا بجائى رسید که باید حجر الاسود را نصب کنند،بزرگان قریش بر سر گذاشتن سنگ در جاى آن،با یکدیگر به رقابتبرخاستند.مهتر هر دسته مىخواست این افتخار نصیب او گردد و نزدیک شد کار به درگیرى برسد.سرانجام پذیرفتند که هر کس از در داخل شود داور آنان باشد،و نخستین کسى که در آمد محمد (ص) بود.همه گفتند او امین است و ما وى را بداورى مىپذیریم.چون ما جرا را بدو گفتند محمد (ص) فرمود:ردائى یا پارچهاى بگسترانند،سپس حجر الاسود را میان آن پارچه گذاشت و چهار مهتر قبیله را گفت تا هر یک گوشهاى از ردا را بگیرد و از زمین بردارد.و چون آنان چنین کردند خود سنگ را از میان ردا برداشت و بر جاى آن گذاشت.و با چنین ابتکار از خونریزى بزرگ و دامنهدارى جلوگیرى کرد.داستان داورى کردن محمد (ص) و نصب حجر الاسود،اگر با چنین مقدمات باشد مسلما پیش از بعثتبوده است،زیرا سال پنجم بعثت،قریش با پیغمبر (ص) التخصمانه داشتند و چنین داورى را بدو نمىدادند.
قرینههاى خارجى دیگر نیز بطور خلاصه چنین است: 1:روزى بدستور ابو جهل فضولات شتر را بر دوش پیغمبر (ص) ریختند.چون فاطمه (ع) آگاه شد به مسجد رفت و آن فضولات را از جامه پدر پاک کرد این گونه بىاحترامىها سبتبه پیغمبر ظاهرا پیش از سال دهم بعثت و پیش از هجرت رسول خدا به طائف و نیز پیش از محاصره در شعب ابو طالب بوده است.و اگر تولد فاطمه (ع) را سال پنجم عثتبدانیم،سن وى در این وقت از سه تا پنجسال افزون نبوده و بعید است دخترى خردسال به مسجد رود و چنین وظیفهاى را تعهد کند. 2:در روز احد چون فاطمه (ع) شنید چهره پدرش آسیب دیده استبا گروهى از زنان نزد او رفت و چون پدر را دید دست در گردن او انداخت و گریست،سپس آن خون را شست اگر معراج را پیش از سال پنجم بعثتبدانیم هیچگونه استبعادى در انجام این تعهد دیده نمىشود،ولى اگر روایت هجده ماه و یا شش ماه پیش از هجرت درستباشد،باید پذیرفت که فاطمه بهنگام جنگ احد پنجسال و یا کمتر از پنجسال داشته است،در صورتیکه خواهیم دید عروسى زهرا در ذو الحجه سال دوم و پیش از جنگ احد است.یعنى نه سال و یا بیشتر داشته است. 3:در روایتهاى شیعى چنانکه خواهیم نوشت،آمده است که فاطمه (ع) پنجسال پس از بعثت متولد شد و آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساخت.داورى پیغمبر در کار مهتران قریش مسلما پیش از بعثتبوده است زیرا سال پنجم بعثت و سالهائى پیش او پس از آن قریش به رسول خدا روى خوش نشان نمىدادند،چه رسد بدانکه او را امین بداند و به داورى او،آنهم در چنان کار بزرگى گردن نهد. 4:مىدانیم که سن خدیجه را هنگام ازدواج با پیغمبر چهل سال نوشتهاند،اگر بگوئیم فاطمه (ع) در سال پنجم بعثت متولد شده باشد گفتخدیجه در این تاریخ شصتساله بوده است و این موضوع هر چند محال نمىنماید اما بعید بنظر مىرسد.از طرفى مجلسى از امالى صدوق روایتى بدین مضمون آورده است: «چون خدیجه به رسول خدا شوهر کرد،زنان مکه از وى دورى کردند.نه بدیدن او مىرفتند و نه بر وى سلام مىکردند و نه مىگذاشتند زنى از او دیدن کند.چون ولادت فاطمه (ع) نزدیک شد،خدیجه از زنان قریش و بنى هاشم یارى خواست.لیکن آنان نپذیرفتند و گفتند تو نصیحت ما را نشنیدى و به یتیم ابو طالب شوهر کردى » اگر این روایت را بهمین صورتیکه هستبپذیریم،و تولد دختر پیغمبر را سال پنجم بعثتبدانیم فاصله ازدواج خدیجه با پیغمبر (ص) و ولادت زهرا (ع) بیستسال خواهد بود.در این بیستسال گروهى از آن زنان ملامت گو مرده و زنان جوان پیر شده و دخترکان به جوانى رسیدهاند و داستان رنگ دیگرى بخود گرفته است.محمد (ص) در این تاریخ دیگر یتیم ابو طالب نیست.پیغمبرى است که گروهى از جان و دل پیرو او هستند.مردان قریش آرزو مىکنند وى دست مساعدت به سوى آنان دراز کند و چنین استمداد را مغتنم مىشمارند،تا بگمان خود آنرا مقدمهاى براى سازش به حساب آورند. آنگاه زنان قریش که شوهران آنان دشمن پیغمبراند،ممکن استخواهش خدیجه را نپذیرند، اما زنان بنى هاشم چرا؟و اصولا خدیجه چه نیازى به یارى زنان کافر و بت پرست قریش داشت؟.مگر زنان مسلمان نمىتوانستند در این کار کوچک او را یارى دهند.اینجاست که باید گفتبه نقل روایت راویانى که تنها بر حافظه خود اعتماد کردهاند نمىتوان تکیه کرد. در کشف الغمه روایت دیگرى آورده است:فاطمه پنجسال پس از بعثت پیغمبر (ص) متولد شد،و آن سالى بود که قریش خانه کعبه را مىساختند... بنظر مىرسد راوى نخستین یا یکى از راویان این حدیث را اشتباهى دست داده و کلمه پیش از بعثت را بعد از بعثتبخاطر سپرده است زیرا چنانکه گفتیم تجدید ساختمان خانه کعبه پنجسال پیش از بعثتبود.و بر فرض که بگوئیم بناى خانه کعبه پس از آن تاریخ نیز چند بار تجدید شده (چنانکه بعض از متاخران احتمال دادهاند) مسلم است که دوباره داستان درگیرى قبیلهها پیش نمىآمده،و اگر این داستان هم تجدید مىشده چنانکه نوشتیم دیگر در این تاریخ محمد (ص) را بداورى نمىخواندهاند.و اگر هیچیک از این اتفاقات با تجدید بنا همراه نبوده دیگر تجدید بنا اهمیتى نمىیافته که مبدا تاریخ گردد.بهر حال آنچه مسلم است اینکه همزمانى ولادت زهرا (ع) با نوسازى خانه کعبه در چند روایت از روایتهاى شیعه و سنى دیده مىشود. چنانکه نوشته شده بحث در این روایات جز از نظر روشن شدن تاریخ،فایدهاى ندارد.دختر پیغمبر پنجسال پس از بعثت،یا پیش از بعثت متولد شده باشد،نه سال شوهر کرده باشد یا هجده ساله،هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد یا بیست و هشتساله،او دختر پیغمبر اسلام و نمونه کامل زن تربیتشده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه هر زن و مرد مسلمان باید از زندگانى دختر پیغمبر بیاموزد،پارسائى او،پرهیزگارى او،بردبارى،فضیلت، ایمان به خدا و ترس از پروردگار و دیگر خصلتهاى عالى انسانى است که در خود داشت و در جاى خویش خواهیم نوشت.
این بحث را از آن رو با تفصیل بیشترى نوشتیم تا سنت تاریخ نویسان و محدثان رعایتشده باشد.
ادامه دارد........
![]() |
در دوره هجران محبوب، با شکوهترین روزهای محب، چشم به راهی و انتظار است و مرگ عاشق در حال انتظار به مثابه فدا کردن خود در راه و آستانه محبوب میباشد.
امام صادق(ع) فرمود: «من مات منکم علی هذا الامر منتظر له کان کمن کان فی فسطاط القائم» « کسی که از شما با این عقیده و در انتظار (امام زمان ) بمیرد مانند کسی است که در خیمه قائم (ع)و همراه او باشد.»
و نیز میفرماید:« یا ابابصیر، طوبی لشیعة قائمنا المنتظرین و المطیعین له فی ظهوره ! اولئک اولیاء الله لا خوف علیهم ولا هم یحزنون» «ای ابا بصیر! خوشا به حال شیعیان ما که در زمان غیبت چشم به راه و در ظهورش مطیع او هستند! اینان، به حق اولیای خدایند که ترس و غمی برایشان نیست.»
یکی از وظایف شیعه در زمان غیبت، دعا برای وصال و ظهور است. مدتها در این اندیشه بودم که چگونه است که امامان ما در پاسخ به این سؤال که «وظیفه شیعه در زمان غیبت چیست؟» فرموده اند:« دعا برای ظهور» و دعاهائی را نیزخودشان القاء و تعلیم نموده اند. دعا نتیجه روشن تلاطم دل محب است، زیرا از آثار اولیه امواج محبت، انتظارظهور و وصال محبوب است که لازمه آن خواستن و خواندن محبوب میباشد. این به معنی آمادگی همه جانبه برای مقدم محبوب است. دعا، خواندن محبوب در دربار محبوب محبوبهاست. دعا توجه قلبی ومعنوی به ظهور و وصال محبوب است. در این صورت است که فراق یار سفر کرده نیزتا حدی حلاوت وصال را خواهد داشت. لذا انتظار و دعا برای برای وصال، جزئی از فرج است که وقتی ازامام معصوم(ع) میپرسند:« آیا انتظار فرج جزئی از فرج و گشایش شیعه است ؟» میفرمایند:« چنین است»؛ یعنی انتظار و چشم بهراهی دور از نظر، در قلمرو وصال و دیدار قرار میگیرد:« عن محمد بن فضیل عن الرضا (ع)قال : «سألته عن شیء من الفرج فقال:ألیس انتظارالفرج من الفرج؟ إن الله عزوجل یقول:«فانتظروا؛ إنی معکم من المنتظرین»
این کدامین انتظار است که جزء فرج است و این کدامین فراق است که جزء وصال میباشد؟ هر فراق و هرگونه چشم به راهی؟ حتما چنین نیست؛ بلکه فراقی است که همراه آن سوز و ناله باشد و چهره محبوب را همواره برای محب تجسم نماید و هرگز از اندیشه او بیرون نرود و همواره با او قرین و همنشین باشد. در چنین حالتی است که تمام شئون هستی محب، چشم به راه محبوب دوخته میشود و در اینجا ـ به هر صورت که امکان پذیر است ـ بالاخره توجه یار را به خود معطوف میسازد و خود را به وصال او میرساند که «من قرع بابا و لج و لج» «گفت پیغمبرکه چون کوبی دری»، «عاقبت زان در برون آید سری» «آنقدر در میزنم این خانه را» «تا ببینم روی صاحب خانه را ».
خیره شدن درراه محبوب، یافتن راه اوست و کمکم قرار گرفتن در آن راه و یافتن روح از آن است:«من سره أن یکون من أصحاب القائم فلینتظر و لیعمل بالورع و محاسن الأخلاق و هو منتظر فإن مات و قام القائم بعده کان له من الاجر مثل أجر من أدرکه. فجدوا و انتظروا هنیئا لکم ایتها العصابة المرحومة» «کسی که دوست دارد از یاران قائم ما باشد، باید انتظار کشد و به ورع و محاسن اخلاق در حالت انتظار، عمل کند. پس، اگر مرگ او فرا رسد و قائم پس از او قیام کند، اجر او مانند کسی است که او را درک میکند. پس کوشش کنید و انتظار بکشید، گوارایتان باد این انتظار، ای گروه مورد رحمت !» آری، چنین آتش عشقی همه ناخالصیهای وجود انسان را تصفیه میکند و به طلای ناب، مبدل میسازد. دارنده چنین آتشی، کبر، حسد، حرص، شهرت پرستی، حب جاه ندارد؛ زیرا تمامی اینها در این حرارت ذوب میشود و سوخته در چنین حرارتی دیگر دستی به نامحرم دراز نمیکند و چنین چشمی نامحرم را نمینگرد و اصولا هر غیر محبوب برای او نامحرم میشود و چنین سوختهای دیگر صدای هیچ غیر محبوبی را نمیشنود و همچنین ...آری، چنین کسی اگر در حالت انتظار بمیرد، اجرش مانند کسی است که در رکاب اوست. در پایان، توجه به این نکته لطیف جالب است که در این حدیث امام دو صیغه امر بهکار میبرند: یکی « فجدوا» و دیگری «وانتظروا»؛ یعنی کوشش کنید و چشم بهراه باشید شاید محبوب از راه رسد.نباشد که به غفلت بگذرانیم و او جلوهای کند و بدرخشد و شما به غیر اشتغال بورزید!
«یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشی» «شاید که نگاهی کند آگاه نباشی»
«من عال جاریتین حتى تدرکا دخلت انا و هو الجنة کهاتین»
کسى که دو دختر را به پروراند تا بحد رشد رسند،من و او با هم به بهشت در مىشویم. (کنز العمال.کتاب نکاح.باب حقوق دختران) .خواننده عزیز که هم اکنون سرگرم خواندن این گزارش هستى،آیا تاریخ یا جغرافیاى عربستان را خواندهاى؟.مقصودم از عربستان تنها شهر مکه و مدینه و آبادانىهاى کرانه دریاى سرخ نیست.عربستان خوشبخت (یمن) را نیز نمىگویم.مقصودم آن قسمت از سرزمین گستردهاى است که از یک سو میان وادى حضر موت و صحراى نفود و از سوى دیگر محدود به بیابانهاى دهناء و وادى دواسر است.سرزمینهائى که بیشترین مقدار دو میلیون و ششصد هزار کیلومتر این شبه جزیره را تشکیل مىدهد و پس از گذشت قرنها تقریبا همچنان دست نخورده مانده است. آنجا سرزمینى استشگفت و شگفتى آفرین.بیابانهاى خشک بریده از جهان آبادانى،خالى از سکنه،دهشتناک از یکسو و رشته کوههاى سوخته از تابش مداوم آفتاب و یادگارهاى آتش فشانهاى روزگاران دیرین،از سوى دیگر،ترکیبى عجیب و در عین حال جالب را پدید آورده است.در فصل تابستان هیچ انسان و یا جاندارى عادى نمیتواند براى مدتى دراز در این دوزخ گداخته بسر برد،و اگر جهانگردى ماجراجو در فصل زمستان یا آغاز بهار قدم در آن سرزمین بگذارد و پس از بریدن فرسنگها راه به نقطهاى برسد که دوش یا پرندوش بارانى در آن باریده و مانده آن در گودالى فراهم گشته،ممکن است در کنار آن گودال خانوادهاى را با یک دو شتر به بیند.آنان نمونه انسان این بیاباناند.سختترین جانداران برابر دشوارى و مخصوصا بىآبى. انسان این صحرا خشکیده و لاغر،سیاه چرده،خشن و پرتوان است که او را بدوى و در تداول بدو لقب دادهاند و حیوان آن،بارکش سرسختتر از انسان که شتر نام دارد. تنها این دو جاندارند که مىتوانند در صحنه پر تلاش و پیکار صحرا پیروز گردند.رستنى آن هم خارهاى درختچه مانندى است که شب هنگام باد در سرشاخههاى آن مىپیچد و بانگى ترس آور پدید مىآورد.بیابان نشینان زیر درخت را نشیمنگاه غول و آن بانگ را آواز بچه غولان پنداشتهاند بدینجهت آن خار را (ام غیلان) نامیدهاند که به تخفیف مغیلان شده است. درخت آن (در واحهها) و کناره آبها خرماست که در بین رستنىها مظهر مقاومتبرابر بىآبى است.پایدارى انسانهاى سخت کوش در چنان شرایط دشوار،نشانه کوشش پىگیر آنان برابر مانعهاى طبیعى مىباشد:کوشیدن براى زنده ماندن،و ناچار از بدست آوردن آن چیز که مایه زندگى انسان و حیوان است«آب». بدو هر روز یا هر چند روز باید کوله بار مختصر خود را که جز چند گلوله پیه مخلوط با پشم شتر،و یا چند دانه خرماى خشک در آن نیست،بر پشت ریش آن جانور بردبار بگذارد،زن و احیانا فرزند خردسالش را بر بالاى کوله بار به نشاند،تودههاى شن داغ را در هم بکوبد،از دشتها و صخرههاى آفتاب خورده بگذرد،و به گودالى برسد که آبى در در آن ذخیره شده است.چه آبى؟تیره،بد بود،پر از کرم و دیگر خزندگان که زودتر از وى خود را بدانجا رساندهاند. مسافر خسته از دیدن این تنها مایه زندگانى شاد مىشود،کولهبار را از پشتشتر برمىدارد،اما افسوس که شادمانى او دوامى نمىیابد،چه در این وقت است که سر و کله مزاحمى نمودار مىگردد،موجود سیه بختى چون او،انسانى تیره روز که پاشنههاى ترک خورده و پیشانى چروکیده و سوختهاش نشان مىدهد او هم در تکاپوى بدست آوردن همان چیزى است که مسافر پیشین ما خود را بدان رسانده،آب. صحرا،این تنها آموزگار بىرحم،در طول قرنها به فرزندان خود یک درس بیشتر نداده است: بکش تا زنده بمانى!درگیرى آغاز مىشود،دیرى نمىگذرد که زمین از خون انسانى بد بخت رنگین مىگردد،انسانى که بحکم غریزه مىخواسته است زنده بماند،اما حریف نیرومندتر از او بر وى پیروز گشته است.هنوز کام تشنه او و بارکش خسته وى و یک یا دو موجود بىنواتر که خود را بدو بستهاند،از این مایع تر نشده که دشمن نیرومندترى بى رحمانه دندان خود را مىنماید،و بر سر گرفتن آنچه زندگى او و شتر و زن و فرزندانش بدان بسته است،با وى بستیز برمىخیزد.افسوس که این حریف بسیار نیرومندتر از حریفى است که هم اکنون از کشتن او فارغ گشته است.حریفى که هرگز نمىتوان بر او پیروز شد.بچشم خود مىبیند داغ آب پائین و پائینتر مىرود و بجاى آب،بخار متراکم بهوا بلند مىشود تا آنکه دیگر جز اندکى لجن و چند کرم نیمه جان در ته گودال باقى نمىماند.بله!آفتاب کار خود را کرده است.باید از اینجا به جاى دیگر برویم... بایستید!براه بیفتید!سرودى است که بدو در سراسر زندگى پر مشقتخود بر زبان دارد.هر بامداد بجائى و هر شب در راهى. در این گیرودار و باربندى و بار افکنى،ناگهان آواز خفیفى بگوش او مىرسد.این چه آوازى است؟ناله کودکى که هم اکنون دیده بدان زندگانى پر ملامتباز کرده است. زن او از رنج زادن فارغ شده و انسانى مادینه بدین جمع بىنوا افزوده است.چه بدبختى بزرگى!همیشه از این پیش آمد نگران بود! نوزادى مادینه!دختر!این مایه بدبختىوسرشکستگى!این فرزند به چه کارم مىخورد؟. چرا زنم فرزندى نرینه نزائید؟اگر پسر بود نعمتى بود!در کودکى شتر را نگاهبانى میکرد و در بزرگى در کنارم با دشمنان مىجنگید!اما دختر موجودى دست و پا گیر استبدتر از آن، مایه شرمسارى و ننگ!چرا؟چون فراموش نکرده است که چندى پیش با فلان دسته درگیرى داشت.دختر آنان را به اسیرى گرفت و براى همیشه داغ ننگ را بر پیشانى پدر و مادر و قبیله او چسباند.از کجا که روزى چنین بلائى بر سر خودم نیاید؟ نه!تا دیر نشده باید چارهاى اندیشید،و علاج واقعه را پیش از وقوع کرد.این دختر نباید زنده بماند.مبادا موجب شرمسارى گردد،باید او را در دل خاک نهفت. تنها ترس از مستمندى و درماندگى و یا بیم ننگ و سرزنش خویشان نبود که او را به کارى چنین زشت وا مىداشت،گاهى هم باورهاى خرافى و اعتقادات بىدلیل موجب دختر کشى مىشد،چنانکه اگر دخترى کبود چشم،یا سیاه پوست نصیب وى مىگردید،آنرا بفال بد مىگرفت.گروهى از ادیبان و تاریخ نویسان عرب در قرن حاضر مىخواهند این کار زشت را به حساب عاطفه و علاقه بگذارند.اینان مىگویند چون پدر محبتى شدید بدین دسته از فرزندان داشت،دختران را به خاک مىسپرد تا بکرامت آنان لطمهاى نرسد این توجیهى بى اساس است.ما مىبینیم قرآن این مردم را سرزنش مىکند که چرا این موجود بىگناه را بخاطر ترس از تنگدستى مىکشید . و در جاى دیگر مىگوید: آنروز که درباره آن کودک در خاک نهفته پرسش شود،به چه جرمى کشته شده است؟ بارى موجب این کار زشت هر چه بوده است از زشتى کار نمىکاهد.آن مردم در سرزمینى آنچنان، رسمى این چنین داشتند و با یکدیگر رفتارى زشتتر و ناهنجارتر از آن و این. این حال بیابان نشین پیش از ظهور اسلام بوده است،اما شهرنشینهاى شبه جزیره هم در گرفتارى دست کمى از بیابانیان نداشتهاند،نهایت اینکه درگیرى آنان از نوع دیگرى بوده است.دستههایى بزرگ از مردم بینوا بکوشند تا تنى چند از دسترنج آنان روزگار را به خوشى و تن آسانى بگذرانند.رقم دارائى آنان هر روز افزایش یابد،و کمر اینان زیر فشار بارهاى سنگین خمیدهتر گردد.پیداست که سرزمینى با چنین موقعیت جغرافیائى و ساکنانى از این جنس مردم،در دیده نژاد شناسان و دانشمندان علم الاجتماع چه ارزشى خواهد داشت!اگر در آغاز سده هفتم میلادى معجزه تاریخ پدید نمىگشت،و در آن بیابان تاریک،ناگهان چشمهاى از نور شکافته نمىگردید،بىگمان امروز کمتر کسى بدان مىاندیشید که صحرائى بنام عربستان وجود دارد،تا چه رسد بدانکه بداند این صحرا در منتهى الیه جنوب غربى آسیا و موقعیت تاریخى و جغرافیائى آن چنین و چنانست.مگر جهانگردانى حادثه جو که بتوانند از رشته کوههاى شبه جزیره سینا سرازیر شوند و خشک زارهاى نجد و درههاى تهامه را به پیمایند و خود را به بیابان پهناور نفوذ و یا الربع-الخالى برسانند و بر اثر حادثهاى براى همیشه زیر تودههاى شن بخواب ابدى فرو روند،و یا از دهها تن یکى جان سالم بدر برد و دیگران را از آنچه دیده خبر دهد.اما سرنوشت چیز دیگرى مىخواست.از این سرزمین باید طنینى برخیزد،نخست از شهرکى در کنار دریاى سرخ و سپس واحهاى در پانصد کیلومترى این شهر و در شرق این دریا،آنگاه این طنین سراسر شبه جزیره عربستان را پر کند،و به ایران، مصر و بالاخره قاره آسیا و افریقا و سرانجام همه جهان برسد:بیابان گرد تیره روز!آنچه از صحرا آموختهاى درست نیست!صحرا آموزگارى بد آموز است،تو باید از خدا درس بگیرى! شعار تو آن نیست که بدان خو گرفتهاى!تو را براى کشتن نیافریدهاند.تو خلیفه خدائى و خدا نور،محبت،زندگى،لطیف و رحمت است...تو براى دیگرى زندهاى و همه با یکدیگر براى خدائید! آن درس دیگر را هم که سینه به سینه،و یا به تقلید از رفتار پدرانت آموختهاى فراموش کن! آنان نیز معلمان خوبى نبودند!باید بدانى که درس را تقلیدى نباید آموخت!دختر نیز مانند پسر است!هر دو به کار تو مىآیند!هر دو نعمتخدایند!همه نعمتهاى خدا را باید سپاس گفت و نباید یکى را بر دیگرى برترى داد! مردم!شما چرا با دخترانتان چنین رفتارى مىکنید؟چرا بدیده کالاى بى ارزش بدانها مىنگرید؟شما را چه کسى زاده و پرورده است؟مگر شما در دامان همین دختران که مادر شدهاند پرورش نیافتهاید؟،بدانید که چون دخترى در خانهاى بدنیا مىآید خداوند ملائکه را نزد آنان مىفرستد تا بگویند:«اى اهل خانه سلام بر شما!سپس آن دختر را با پرهاى خود مىپوشانند و دستهاى خویش را بر سر او مىکشند،و میگویند کسى که نگاهبانى او را بر عهده گیرد تا روز رستاخیز یارى خواهد شد» «کسى که دخترى داشته باشد،و او را زنده بگور نکند،خوار نسازد،پسر را بر او ترجیح ندهد،خدا او را به بهشتخواهد برد» اما این تعلیمات آسمانى که گاه با آیتهاى قرآن و گاه بزبان حدیثبر گوشهاى گران چنان مردم دیر فهم خوانده مىشد،باید با آموزش عملى نیز همراه باشد تا اثر آن بیشتر گردد،و نمونه اعلاى این تربیت عملى،دختر پیغمبر است. این شگفت است که شمار دختران رسول خدا از نخستین زن او خدیجه،بیش از پسران است و شگفتتر آنکه پسران او نمىپایند و در کودکى مىمیرند.چنانکه گفتیم از نظر زندگانى بدوى و قبیلهاى پسر است که چراغ خانه پدر را روشن مىکند،و آنکه پسرى جاى او را نگیرد نام او فراموش خواهد شد.چنین کس را ابتر مىگفتند و این سرزنش کوتاه بینان مکه به محمد (ص) بود:«او ابتر است.»پس از مرگ نامى از وى نمىماند؟چون پسرى ندارد که جانشین او شود!این عقیده کوردلانى از قریش بود. اما بر وفق مشیت الهى،و برغم این کج اندیشان تاریک دل،از پیغمبر اسلام دخترى ماند و این دختر با گفتار و رفتار خود،چه در زندگانى خصوصى و چه در برخوردهاى اجتماعى-سر سخن پدر و رمز اشارتهاى قرآن را بدان خود خواهان نمایاند که«ان شانئک هو الابتر.» اى محمد نام تو جاویدان خواهد ماند.آنکه تو را سرزنش مىکند گمنام مىزید،و گمنام مىمیرد:آنچنانکه فرزندزادگان او نیز رمز دیگرى از آن بشارت گشتند که: مصطفى را وعده داد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سبق... رونقت را روز روز افزون کنم نام تو بر زر و بر نقره زنم منبر و محراب سازم بهر تو در محبت قهر من شد قهر تو تقدیر خدائى چنان بود که پیغمبر اسلام همه محبت پدرى را در حق زهرا بکار برد،تا با این تربیت عملى،آن موجودهاى خود خواه بدانند که باید دختران را نیز چون پسران ارزش نهاد. مگر ما نمىگوئیم یکى از سه قسم سنت که پیروى آن بر مسلمانان واجب است رفتار پیغمبر است؟او باید صاحب دختر شود و دختر خود را آنچنان به پروراند،و حرمت نهد،تا پیروان او از رفتار وى درس گیرند و این مایه بقاء نژاد را خوار نشمرند.اما این بدان معنى نیست،که مىگوئیم همه حرمتى که پیغمبر به دختر خود مىنهاد تنها بخاطر آموزش دیگران بود،نه چنین است.آنجا که سخن از شخصیت اخلاقى فاطمه به میان آید،در این باره به تفصیل خواهیم پرداخت و شما خواهید دید که او سزاوار چنین حرمتى بوده است.آنچه مىخواهم بگویم این است که پیغمبر در کنار تعلیمات قرآن موظف بود پیروان خود را عملا نیز تربیت کند....
ادامه دارد....
اما دردودلی از فرشتگان رنجور:
پرستاران کشور تنها توانایی ارائه 30 درصد از ظرفیت خدمات رسانی خود به بیماران را دارند و علت این امر نیز، مربوط به کمبود نیروی انسانی در بخش پرستاری است. محمد شریفی مقدم در خصوص وجود عفونت بیمارستانی و راه شیوع آن از طریق کادر پزشکی، از جمله نیروی پرستاری در مراکز درمانی، به خبرنگار مهر گفت: شکی نیست که پرستاران نقش مهمی در کنترل و شیوع عفونت بیمارستانی بر عهده دارند که به دلیل انجام ندادن کار تحقیقاتی در این زمینه، هنوز نمی توان به طور دقیق و مستند اعلام کرد که چند درصد عفونت های بیمارستانی از این طریق شیوع پیدا می کند. معاون پشتیبانی سازمان نظام پرستاری در عین حال تصریح کرد: مهم ترین امر در رعایت استانداردهای بهداشتی در مراکز درمانی، نیروی انسانی است که این وضعیت در کشور به هیچ وجه ایده آل و مطلوب نیست. وی به ارائه آمار و ارقام در این زمینه پرداخت و گفت: در اروپا و آمریکا به ازای هر یک هزار نفر جمعیت، 7 تا 8 نفر پرستار وجود دارد که این وضعیت برای ارائه حداقل خدمات بهداشتی و درمانی به مردم، باید 3 نفر کادر پرستاری به ازای هر یک هزار نفر جمعیت باشد. شریفی مقدم، وضعیت نیروی پرستاری در ایران را زیر استانداردهای اعلام شده دانست و افزود: در حال حاضر به ازای هر یک هزار نفر جمعیت کشور، یک نفر پرستار داریم که این وضعیت به ازای هر تخت بیمارستانی که باید 2 نفر کادر پرستاری داشته باشد، در ایران نیم نفر است. معاون پشتیبانی سازمان نظام پرستاری تصریح کرد: در حقیقت پرستاران در مراکز درمانی کشور، با 25 تا 30 درصد ظرفیت مشغول ارائه خدمات به بیماران هستند و این امر به دلیل کمبود نیروی انسانی است. وی در عین حال، خسارات ناشی از کمبود کادر پرستاری را ناگوارتر از عفونت بیمارستانی عنوان کرد و افزود: نمی توان از کنار "مرگ های پنهان" که به دلیل کمبود پرستار در مراکز درمانی رخ می دهد، بی اعتنا گذشت. شریفی مقدم، ساده ترین راه جلوگیری از عفونت بیمارستانی را "شستن دست" عنوان کرد و افزود: این کار به دلیل کمبود وقت پرستاران در ارائه خدمات به چند بیمار در حداقل زمان، ممکن نیست و لذا، خطراتی از این طریق متوجه خود پرسنل پزشکی و بیماران است. به گفته معاون پشتیبانی سازمان نظام پرستاری؛ کار زیاد، خستگی مفرط، اضافه کاری اجباری و... از عوامل بالا رفتن خطای پرستاران محسوب می شود که این امر نیز فقط به دلیل کمبود نیروی انسانی در مراکز درمانی، اتفاق می افتد .